طنز امروز/ مش فرج کارمند و شب اول قبر

 

چند قدم پایین تر از نهر کرج
زیر ماشین رفت و له شد مش فرج
زد از این دنیای پر زحمت به چاک
غسل دادند و سپردندش به خاک

طبق معمول آمد آنجا دو مَلَک
با مداد و کاغذ و چوب و فلک
گفت با آن بینوا از روی خشم
هر چه میگویم بگو… گفتا بچشم

گفت شغلت چیست؟ گفتا کارمند
ساکن تهران ولی اهل مرند
گفت برگو تا چه داری سور و سات
از نماز و روزه و خمس و زکات

یک به یک نام همه پیغمبران
بی غلط بشمر که باشی در امان
حج واجب گر بجا آورده ای
پول آن را از کجا آورده ای؟

نامه ی اعمال گر باشد سیاه
می کنم من روزگارت را تباه
مش فرج از جا کمی جنبید و گفت
کم به گوش من فرو کن حرف مفت

من کجا وقت عبادت داشتم؟
کی مجال قرب و طاعت داشتم؟
نصف عمرم در اداره شد تلف
نصف آنهم شد تلف در توی صف

از برای روغن و صابون و نفت
آبرویم در میان خلق رفت!
دایما آنجا من شوریده بخت
می زدم در زیر کفشم نیم تخت

در اطاقی خیس منزل داشتم
فکر صاحبخانه در دل داشتم
روزه گر سی روز بوده برقرار
من تمام عمر بودم روزه دار

مرحمت فرما بیا روی زمین
چند روزی همچو ما شو خوش نشین

تا فراموشت شود لطف خدا
می شوی اهل جهنم مثل ما
گر تو می بودی به جای این حقیر
کفر می گفتی دمادم ای نکیر

مش فرج زین حرفها بسیار گفت
گفت و گفت و گفت و گفت و گفت
نامه ای داد و فرستادش بهشت
در میان نامه این مطلب نوشت

حامل این نامه قبل از مرگ خویش
سوخته در بین آتش پیش پیش

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*