یادداشت:چرا این قدر بی قراریم ما ؟

امروز خراسان جنوبی – زنگویی zangoei@birjandtoday.ir / این همه استرس که در وجود مان می نشیند و رشته های سلامت را می جوید از چیست؟ چرا این قدر نا آرام و ناامید هستیم؟ چرا افسردگی همزاد لحظه ها و همذات افکارمان شده است؟ عجیب است با این که خیلی مواقع، برخوردار از مواهب و نعمت هاییم و دارنده امکانات آسایشی اما آرامش، بسان کیمیاست که کمتر بدان دست می یابیم. مثل کسی می شویم که در کوچه تاریک، گرفتار شده است و اوهام هم ترس را در جانش می ریزد. سرگردانیم در میانه امروز و فرداهایی که در راه است. راستی چرا؟ این همه بی قراری نتیجه چیست؟ چرا در کنار ما دیگران هستند که هر چه ما بی تابیم آنان تاب آورند. هرچه ما بی قراریم آنان در قرار و آرامش اند. هرچه ما نگرانیم، آنان آسوده خیالند. هرچه ما سرگشته امروز و فرداییم، آنان امروز و فردا را در اختیار دارند. کاش ما جماعت بی قرار درمی یافتیم رازِ آرامش قیمتی آنان را. من پی این راز، در زندگی بزرگان، بسیار خوانده ام و در کلام شان به شاگردی، حروف را آموخته ام و این بار از کلام مردی با شما سخن می کنم که اهل معرفت بود. به اندازه عالمان و دانشمندان درس نخوانده بود، از راه خیاطی امرار معاش می کرد، اما نوری در دل داشت که در کلامش هم جریان می یافت. رجب علی نکوگویان را می گویم. همو که با عنوان “شیخ رجب علی خیاط” شناخته می شود. می گویند او پر از قرار و آرامش بود. آنقدر که این سکینه، به چشم بی قراران هم می آمد. می گویند یک روز از او درباره راز قرار و سکینه اش پرسیدند و این که؛ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمی؟
ﮔﻔت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ سال ها ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪگی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:
دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نمی خورد ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ می بیند ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نمی دهد، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
دانستم ﮐﻪ نیکی ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نمی شود ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ می گردد ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبی ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ۵ اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ می کنم. بله، راز همین است و یادآوری آن به خویشتن، مصداق کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم که در حقیقت، بهترین دعوت و درس آموزترین شیوه است. ما هم اگر نه این که بدانیم، که می دانیم اما اگر “ایمان” بیاوریم که روزی ما در سفره دیگران و در دست و پای سایرین، گم نمی شود، چنین بی قرار به دست آوردن لقمه ای ، دست در گلوی دیگران نمی کردیم و سفره دومی را به باد نمی کشیدیم و در برابر افرادی که صاحب قدرت و صاحب روزی می دانستیم، کمر، دوتا نمی کردیم اما ما چون راه را گم کرده ایم، در بیراهه ها گرفتار سنگلاخ می شویم و گذر از راهی چنین، هول و هراس را همزاد لحظه هامان می کند. در این باره باز هم صحبت خواهیم کرد….

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*