شعر طنز ۹۸/۲/۴

از کجـــا آورده ای؟!

    • شاعر:

راشد انصاری

از کجـــا آورده ای؟!
قـــدرت ِ فــن بیــان را از کـجا آورده ای؟
«ایــن درازی ِ زبان را از کجا آورده ای؟!»
دیده شد در خانه ات مرغ و پنیر و تخم مرغ
قوت ِ از ما بهتران را از کجا آورده ای؟
با کلیدت باز کردی این دکان را، عیب نیست
ساز و برگ این دکان را از کجا آورده ای؟
یک سبد کالای مفتی را گرفتی ! نوش جان
پس بگو آن قرص نان را از کجا آورده ای؟!
زیــر بـار ِ زنــدگـانــی شــد کمانـی قـامـتت
چشم ما روشن، کمان را از کجا آورده ای؟!
این که مردی تا بدین حد می شود خم جالب است
نرمی ِ این استخوان را از کجا آورده ای؟!
دست و پـا و کـله را دایم بـلرزانی ، کلک
شـدت لرز و تکان را از کـجا آورده ای؟!
قلک ِ فرزند ِ خود را بشکنی در نیمه شب
نقشه ی گنـج نهان را از کـجا آورده ای؟!
آن یکی میلیاردها از جیب ملت خورد و رفت
تو بگو این یک قران را از کجا آورده ای؟!
در چنین وضعی شنیدم بازهم عاشق شدی؟
دلبــر ِ ابـرو کمان را از کـجا آورده ای؟!
بـا وجـــود ِ سـن بــالا رفتــه ای “آنتـالـیا”
این همه تاب و توان را از کـجا آوردی؟!
بنده لنگِ پول ِ اصلاح سرم هستم ، شما
خرج اجلاس یلان را از کجا آورده ای؟!
معنی ِ خر را نفهمیدی برادر جان ، ولی
این خر ِ جفتک پران را از کجا آورده ای؟!
عکس تـان را در جراید دیده ام ، اما بگو
آن نـگاه ِ مهربان را از کـجا آورده ای؟!
لو بِده! مسوول ِ پخش ِ مرغ در شب های عید
سینه ها را هیچ، ران را از کجا آورده ای؟!

“شیش ریشتری ها”

    • شاعر:

شروین سلیمانی

با ملتِ بیچاره ی ما راه بیا
هر روز نیا، دو بار در ماه بیا
ما روی گسل های زیادی هستیم
ای زلزله لا اقل تو کوتاه بیا!
ای زلزله لا اقل تو کوتاه بیا
با ملتِ بیچاره ی ما راه بیا
کی گفته نیا؟ بیا عزیزم اما
تک زنگ بزن اولش آنگاه بیا!
ما مملکتِ زلزله خیزی داریم
در خویش گسلهای تمیزی داریم
ای زلزله از غرب بیا، باکی نیست
ما جامعه ی غرب ستیزی داریم!
ای کاش که یک ذره مسلمان بودی
از کرده ی خویشتن پشیمان بودی
یک روز یکی بود و دکل می دزدید
از لانه ی زنبور، عسل می دزدید!
ای زلزله اینجا پُرِ دزد است ولی
ای کاش یکی بود و گُسل می دزدید

عشق مــرده

    • شاعر:

راشد انصاری

عشق مــرده
مُرده هم بی‌گمان دلی دارد
مثلِ ما «زید» خوشگلی دارد
در کنارِ پری‌وَشان در قبر
هر شب جمعه محفلی دارد
با «شهین» و «مَهینِ» آن دنیا
روز و شب عیش کاملی دارد
هر زمانی که می‌شود دلتنگ
لب دریا و ساحلی دارد
مُرده هم آدم است در واقع
رفقای اراذلی دارد!
چون تمامِ مجردان او هم،
در امورش مشاکلی دارد
شام اگر مرغ یا که جوجه نبود
ساندویچ فلافلی دارد
غالباً در حجاب و پوشش خود
مطمئناً مسایلی دارد
نه پلیسی که گیرد او یقه‌اش
نه محل مَرد جاهلی دارد
ما که بی‌مسکنیم ! اما او،
خوش به حالش که منزلی دارد!
با رفیقانِ شاعرش هر شب
فاعلاتن مفاعلی دارد!

آشنایی با خــــــر!

    • شاعر:

ایرج میرزا

آشنایی با خــــــر!
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ
ﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻭﺣﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ ﻧﻪ ﺭﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟
ﺧﺮ ﺩﻭﺭ ﺯ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﺎﺭﻭ ﺯﺩﻧﺶ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ
ﺧﺮ ﻣﻌﺪﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺮﯾﺖ ﺯ ﺧﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﺗﺰﻭﯾﺮ ﻭ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ
ﻣﻨﺴﻮﺥ ﺷﺪﺳﺖ ﺩﺭ ﻃﻮﯾﻠﻪ
ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ
ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ…!!!!!

مساله ای نیســـت!

    • شاعر:

مصطفی مشایخی

مساله ای نیســـت!
یک رشته از این مساله ها مساله ای نیست
این قدر نگویید چرا مساله ای نیست
کمبود و گرفتاری و این گونه مسائل
عادی شده در کشور ما مساله ای نیست
سر منشاء آن هم نه مدیران، خودِ ماییم
بیمار نباشیم، دوا مساله ای نیست
با ماسک زدن یا نفس اصلا نکشیدن
دیگر منو اکسید هوا مساله ای نیست
در برهه ی حساس که کمبود و تورم
حتی مثلا شبه وبا مساله ای نیست
اصلا چه نیازی به مدیریت بحران
المنهُ لللهَ که بلا مساله ای نیست
بی ریخت ترین سیل اگر راه بیفتد
وقتی که بدانیم شنا مساله ای نیست
در زلزله هم هول شدن مساله ساز است
خونسرد که باشیم لذا مساله ای نیست
هر دزدی و هر مفسده را سوژه ی جک کن
آزار نده حنجره را مساله ای نیست
یک طایفه دلواپس آمار طلاقند
تا ثانیه ای شصت و دو تا مساله ای نیست
فعلا همه سرگرم تلگرام شدیم و
بیکاری ما شکر خدا مساله ای نیست
اقلام خوراکی همه مشکوک و مضرند
پس سفره ی بی برگ و نوا مساله ای نیست
آسوده بخوابید که شهر امن و امان است
دلشوره چرا؟ جان شما مساله ای نیست

دور از جــــــان شما!

    • شاعر:

امیر حسین خوشحال

دور از جــــــان شما!
یکنفر هنگام صرف شام مُرد
آدمی در آرزوی وام مُرد
داخل اغذیه دیدم یکنفر
بعدِ صرفِ یک سوسیسِ خام مرد!
نوجوان؛ تکچرخ می‌زد با موتور
بر زمین خورد و سپس ناکام مرد
مستمندی با پیامک بنز برد
حیف اما لحظه‌ی اعلام مرد!
یک جوان در شرکت استخدام شد
طفلکی! از شوق استخدام مرد
قبض برق خانه‌ی ما آمد و
مادرم با دیدن ارقام مرد
در ترافیک شدید و بوی دود
افسری در اوّل « خیام » مرد!
عید، داداشم سه کیلو پسته خورد
قبل صرف تخمه و بادام مرد
همسرم را کادو دادم عطر شیک! !
باز کرد و بعدِ استشمام مرد
بعدِ آن هم ـ تَق تَتَق تق تق تَتَق ـ
( شاعری در هاله‌ی ابهام مرد )

از مرحمت جناب عالی

    • شاعر:

راشد انصاری

از مرحمت جناب عالی
از مرحمــت جناب عالـــی
من مانده ام و دو جیب خالی
از پل که خرت گذشت ، حتی
چرخی نزدی دریــن حوالی
از موهبت اجــاره مسکن
انـدام همه شده خـلالـی !
یک عده برای خوردن نان
هر جا بکنند “مایه خالی! ”
دریای خزر به ما چه مربوط
شاعر تو چقدر خوش خیالی!
نفتی سر سفره ها نیامد
این بود طریق ماست مالی!؟
گر کل جهان به ما کند پشت
خوش باش! چرا که هست عالی
پوتین ِ گلم ، سرت سلامت
با تو نرسد به ما ملالی!
از بیت نهم به بعد بگذار
قدری بکنیم عشق و حالی!
من سوخت هسته ای نخواهم
ای دوست ! تو لااقل زغالی ،
در منقل خالی ام بریزان
تا نشئه شوم درین لیالی!
پرواز کنم در اوج رویا
آسوده ! بدون قیل و قالی
سیراب شوم زجام عرفان
سرخوشتر از “احمد غزالی”
یک لحظه به جای “شیخ اشراق”
پاسخ بدهم به بی سوالی
در منطق کشک و کشک سابی
تحقیق کنم یکی ، دوسالی!
“عریان ” که شدم شبیه “طاهر”
خود را بزنم به بی خیالی
درسایه ی بید و شرشر آب
دامانی و دامی و غزالی…!
این مرد ِ مجرد جنوبـی
سیم اش بنموده اتصالی!
سرسبز شود جنوب ، ای کاش
ما را برسد زنی شمالـی!
بانو به جنوب خواهی آمد؟
یا بنده بگیرم انتقالی؟!

نقش برآبـــــ…

    • شاعر:

امیرحسین خوشحال

نقش برآبـــــ...
دو سالی می گذشت از ازدواجم
که دیدم مثل سابق هاج و واجم!
و دخلم اندک و خرجم زیاد است
و جیبم تنگ و سوراخش گشاد است
شبی پیش عیال خود نشستم
به او گفتم: « به فکر پول هستم!
کشیدم نقشه ی خیلی دقیقی
و می گویم به تو، زیرا رفیقی!
در این دوران که می باشد گرانی
برای کسب پول آنچنانی
کشیدم نقشه ای تا با مُد روز
کنم کسب درآمد عید نوروز
به این صورت که قبل از سال تازه
بگیرم یک عروسک از مغازه
شما آن را بپیچان در لباسی
لباس شیک و خیلی باکلاسی
و او را می بریم ایام نوروز
به مهمانیِ قومِ خویش هر روز
اگر آن را بپوشی خوب، بی شک
نمی فهمند این باشد عروسک!
سپس گوییم: « این فرزند خوشگل
بوَد فرزند ما و میوه ی دل »
برایش این چنین عیدی بگیریم
که شاید توی این بحران نمیریم!»
زنم در ابتدا ترسید و بعدن!
موافق گشت با اندیشه ی من!
خلاصه با تمرکز، با اراده
دقیقن نقشه را کردم پیاده
و ما با این روش در عرض شش روز
فراوان سود کردیم عید نوروز
و من از طرح نقشه شاد بودم
ز رنج غصه ها آزاد بودم
زنم با من حسابی مهربان بود
نگاهش با محبت توأمان بود
خلاصه عشق و حالم بود کامل
پس از شیر انبه می خوردم کارامل!
و می خوردم بلال و موز و کیوی
و فندق می شکستم پای TV
پس از این ماجرا شش روز دوم
تمام قوم ما از مشهد و قم
همه مهمان شدن! در منزل ما
زدند آتش به جان و بر دل ما
به هنگام ورود این اراذل!
بلایی بر سر من گشت نازل
که دیدم بنده در آغوش هر زن
دوتا بچه شبیه بچه ی من!!

بوسه با طعم استیکـــــر

    • شاعر:

یدالله گودرزی

بوسه با طعم استیکـــــر
الا ای یار دیجیتالی من!
تو هستی باعث خوشحالی من
به قصد ساعد سیمین ساقی
به توبرخورد کردم اتفاقی
تورا در فیسبوکم اد نمودم
خودم راپیش پایت سد نمودم!
زمن ارسال کامنت ازتوهم لایک
تو بودی عاشق بولگاری ونایک!
علاقه بین ما کم کم فرا شد
بساط لیلی ومجنون به پاشد
میان وایبر وواتس آپ و بی تاک
برایم تانگو می رقصی خفن ناک!
می آیی هرزمان بایک قر وفر
مدل کردی خودت را چون جنیفر!
شدم عاشق ولیکن عاشق از دور
زدی درکار سخت افزار بدجور!
دوباره کار وبارم زار گردید
که نرم افزار،سخت افزار گردید!
مراکردی اسیر دام سایبر
برایم میکنی غش توی وایبر!
مرا هی می بری رویاسواری!
لب چشمه مرا جا می گذاری!
تلف شد عمر من،اما مجازی
هدرشد زندگی در شهر بازی!
زمانی عشق مجنون وایبری شد
که طعم بوسه هم استیکری شد!!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*