سرمقاله/حسین من این گونه است…!!

امروز خراسان جنوبی – محمد راعی فرد mohammadraeifard@yahoo.com
چهارده قرن پیش در گوشه ای از این کره خاکی اتفاقی می افتد که کسی فکر نمی کرد چنین اسطوره هایی از دل آن زاده شوند، کسی نمی دانست که صدها و صدها سال بعد الگوهایی می شوند برای بقا و وفا، برای ماندن و زندگی کردن اما نه زندگی به هر قیمتی!! الگوهایی که در هزاره سوم جایشان سخت خالیست، الگوهایی که گروهی نابخرد آن ها را از درون تهی کردند و فقط پوسته ای عوامانه برایش به جا گذاشتند، الگوهایی که مبدل به دکانی شدند برای کسب درآمدهای نجومی، درآمدهایی که بوی برسرکوبیدن و زنجیرکشی برپشی خون آلود می دهد، بوی گریه هایی می دهد که برخویشتن خویش فرومی ریزد تا قیامی چنین ماندنی در طول تاریخی به فراخنای چهارده قرن…
حسینی که من می شناسم …!! می توانست با بیعتی حتی در خفا خویش و خانواده اش را غرق در نعمت سکه های طلای امویان کند تا ضمن زندگی راحت و بی دغدغه نیاز به ناتمام ماندن حج اش هم نباشد.
حسینی که من می شناسم …!! به آدم های هزاره سوم آموخت که باید آنقدر قیمت داشته باشی که خزانه کسی چون یزیدبن معاویه هم نتواند تو را بخرد، آموخت که چگونه می شود با دستانی خالی قدرتی را تحقیر کرد!!
حسینی که من می شناسم…!! هم حر آفرید و هم علی اصغر! هم به لشکریانش بی منت در شب آخر و در خاموشی اجازه داد که بروند بی آنکه روز دهم کشته شوند، بروند زندگی کنند اما واقعیت را بر دیگران معلوم کنند و هم باخدا معامله کرد، معامله ای پرسود و به اندازه بیداری یک تاریخ …!!
حسینی که من می شناسم…!! به تاریخ آموخت که عهدشکنی مفهومش چیست، آموخت که برای عقیده باید بها داد حتی طفلی شش ماهه، آموخت که طفلش را نه برای ترحم و التماس جرعه ای آب که بلکه برای زخم زدن به وجدان تاریخ بر سر دست برافراشت تا فوران خون از گلویش را هبه کند به تمامی انسان هایی که شرافت شان را به چوب حراج به ظلم و ظالم تهاتر نمی کنند …! حسینی که من می شناسم …!! نه می گوید به هر ظلمی و به هر ظالمی، می خواهد رأس حکومتی باشد چون یزید یا عمله او ابن زیاد، چون حسین بودن شاید فقط از خود او ساخته است و بس، چون حسین بودن دریا دلی می خواهد، فکری عظیم و بزرگ می طلبد، صداقت و بی ریایی می خواهد، حسینی می خواهد که برادری چون ابافاضل داشته باشی که فقط در وقت رهایی از زمین داغ کربلا به خود اجازه دهد که حسین را برادر بخواند، چون اویی که آب را شرمنده کرد …!
حسینی که من می شناسم …!! خواهری دارد که بوسه می زند بر رگ های گردنی سرفراز که تیغ شمر بر آن لغزیده، خواهری که در حمام خون برادر جانی می گیرد که باصلابت بایستد در مقابل یزید و بر باد دهد تمامی فخر بنی امیه را، بی ترس، بی لکنت زبان، شفاف و فریادگر، یزید را می شکند و بر روح فروریخته اش قیام حسین را بر او دیکته می کند …!!
حسینی که من می شناسم …!! از فراز نی بلندی که سر او را برای نشان دادن پیروزی دهها هزار نفری سپاه ظلم بر ۷۲نفر رقم زده با تحقیر می نگرد عاقبت قومی چنین بیچاره را، می نگرد که چگونه پایان او و خانواده اسیرش آغازیست بر طلوع خیزشی تاریخی که در آن آزادی و آزادگی مفهومی ناب می یابد، می نگرد که چگونه زیستن مهم نیست مهم چگونه مردن است …!! حسینی که من می شناسم ….!! زینب شجاع را عرضه می کند نه زینب مضطر را، رسالت امامت را به رخ می کشد نه دکان دین فروشی را، در بزنگاه مرگ و زندگی خود و همه کسانی را که نیک می دانستند برای چه آمده اند مرگ را انتخاب می کند تا زندگی بیافریند برای مردمی که نمی دانند برای چه زنده اند و برای چه زندگی می کنند!! حسینی که من می شناسم…!! نه نیاز به گریه های گذرای من دارد و نه نیازمند قمه زدن من، نه نیاز به خیمه های من دارد و نه نیاز به قیمه های من، آن حسین نیاز به فهم عاشورا دارد نیاز به برخاستن در مقابل ظلم و ریا به هر اسم و رسمی که می خواهد باشد، نیاز به دانستن، نیاز به تعقل دارد نه احساساتی کور که سالی یکبار فوران می کند و دیگر هیچ تا سالی دیگر با سنج هایی پرصداتر و طبل هایی بزرگتر و پشت هایی خونین تر و فریادهایی گوشخراش تر و باندهای اکوی پر زرق و برق تر و علامت هایی سنگینتر و بزرگتر…!!
حسینی که من می شناسم…!! به انسانیت هویت بخشید، به آزادگی شناسنامه داد، بر صداقت و شفافیت روح دمید، به تزویر و ریا نه بزرگی گفت، به شرافت جان داد، به ایستادگی در برابر جهل و نادانی ردای مردانگی پوشاند، به قلم ها زندگی بخشید تا همگان بدانند از چه جهت خداوند برآن سوگند خورده است، به مردم آموخت که هر زمان می تواند عاشورا باشد و هر مکان کربلا، مهم این است که حسینی باشی و اگر نتوانستی زینبی وگرنه سر در آخورت کن و به زندگی ات برس و با یزید زمانه ات رقص مرگ کن، برای وارث آدم شدن باید حسین بود…!!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*