گفت و گوی اختصاصی امروز خراسان جنوبی با مرد ملی صنعت چاپ در خراسان جنوبی

او بیش از ۵۰ سال با سرب ، مرکب های اسیدی، بنزین، نفت، گریس و روغن سروکار داشته است .تجربه نشان داده تمام آنهایی که با این مواد سروکار دارند در سال های بازنشستگی با فراموشی، استرس های روانی و چون پشت دستگاه های پر سرو صدا هستند گفته می شود ممکن است بعد ها به افسردگی نیز دچار شوند.این ها اقتضای کار چاپخانه است.

بخشی از اتاق به مجموعه ای از تقدیر نامه ها، مقام های قهرمانی و لوح های سپاس تبدیل شده و بخش دیگر نیز کاپ ها و عکس هایی است که به واسطه موفقیت در ورزش کشتی به دست آورده که هر کدامشان روایتگر دوره ای درخشان از زندگی این چاپخانه دار نمونه است. چاپخانه داری که توانسته با تمام دغدغه های کاری در عرصه های ورزشی نیز مقام کسب کند و با مشارکت در امور اجتماعی – مذهبی امروز بعد از ۵۰ سال فعالیت در حرفه سخت و زیان آور چاپخانه داری در هفدهمین جشنواره ملی صنعت چاپ عنوان نمونه ملی را دریافت کند.

ابراهیم عرب را بیشتر بیرجندی ها و پیشکسوتان آموزش و پرورش در کارپردازی ها به واسطه چاپ دفتر نمره های مدارس بیرجند و حومه می شناسند و در شهرداری آنهایی که از او بلیت های اتوبوس رانی را دریافت می کردند و تمام آنهایی که به چاپخانه نزاری سفارش چاپ اوراق بهادار را می دادند.

برخی از ورزشکاران در زمان بازنشستگی از وجناتشان می توانی بفهمی چه ورزشی را انجام می دادند. شانه های پهن و سینه ستبر و گوش های شکسته  ابراهیم عرب نشان از کشتی گیری حرفه ای دارد که گرد سفید روزگار و سختی کار چاپخانه نه تنها نتوانسته او را روی صندلی بازنشستگی بنشاند بلکه از او مخزن اسراری ساخته که امروز می تواند با تجربه ای به اندازه نیم قرن همچون معلمی دانشمند علم و تجربه اش را در پیشرفت چاپ برای آنهایی که می خواهند گره ای از مشکلات صنعت چاپ کشور باز شود قرار دهد. آنچه در ادامه می خوانید گفت و گوی اختصاصی روزنامه امروز خراسان جنوبی با این پیشکسوت ملی است.

«سال ۱۳۴۰ زمانی که هنوز ۱۴ سال بیشتر نداشتم به امید پیدا کردن یک کار خوب از خوسف به بیرجند آمدم، با راهنمایی یکی از بستگان به کار در چاپخانه زرین که اولین چاپخانه بیرجند است و آن زمان در خیابان زاهدان (۱۷ شهریور فعلی )بود مشغول شدم.در آن زمان کار در چاپخانه خیلی سخت بود و ازکارهای بسیار دشوار به شمار می آمد.

بعد از ۴ یا ۵ سال کار در چاپخانه زرین  احساس کردم کارم تکراری و بدون پیشرفت است نمی دانم چطور و چگونه اما تصمیم جدی گرفتم که از بیرجند هجرت کنم . مشهد اولین مقصدی بود که برای خروج از بیرجند به آنجا رفتم، چون حرفه دیگری غیر از کار در چاپخانه را یاد نداشتم آنجا نیز در چاپخانه ای مشغول به کار شدم، شرایط کاری در مشهد راضی ام نکرد. در مشهد دوستی داشتم که بیشتر ایام بیکاری ام را با او می گذراندم. وقتی او دانشکده افسری تهران قبول شد. به من هم توصیه کرد از مشهد به تهران بروم به این دلیل که آنجا چاپخانه های بزرگی وجود دارد و جای پیشرفت بیشتر است. با این که هیچ پشتوانه ای نداشتم. با چاپخانه مشهد تسویه حساب کردم و به تهران رفتم.»

گاهی خیال آدم ها را وادار به پریدن می کند و در این پریدن تنها آنهایی می توانند از تاریکی عبور کنند که صداقت و راستی توشه شان باشد و البته اندکی نظر و توجه خدا به آنها باشد آنگاه حرکت تو به سوی پیشرفت برکت خدا را هم به همراه دارد . ابراهیم عرب در آستانه ۲۰ سالگی در شهری که هیچ سابقه و فامیلی در آن نداشته فقط با توکل به خدا و با هدف رسیدن به پیشرفت ساکن می شود.

وقتی قصد کار در چاپخانه های تهران را می کند تازه متوجه می شود در این چند سال هنوز به طور دقیق با حرفه اش آشنا نشده و حتی نام آن را نمی داند.

«چاپخانه ای بود در بازار آهنگران تهران اول به آنجا مراجعه کردم بعد از یک سال و نیم به چاپخانه دیگری به نام سپهر رفتم در هر کدام از چاپخانه ها تخصص و تجربه ام در کار بیشتر می شد. در تهران برای فرار از تنهایی و اینکه علاقه ذاتی به کشتی داشتم موقعیت را برای ادامه ورود به ورزش به شکل حرفه ای مهیا دیدم و ورزش کشتی را نیز ادامه دادم. با اینکه کار در چاپخانه های بزرگ ضریب حقوقی پایینی داشت اما تمام تلاشم را می کردم تا ورزشم را قطع نکنم به همین دلیل شب ها به باشگاه می رفتم . یادم هست کشتی را با چنان جدیتی دنبال می کردم که در یکی از همان سال ها مقام دوم کارگران را کسب کردم.»

ابراهیم عرب که اینک منبعی از تجربه و انرژی است بعد از کار در تعداد زیادی از چاپخانه های تهران از جمله ستوده، آریا، هاشمی و پایا به آنچه تاکنون آموخته است می اندیشد و با خود می گوید آیا به اندازه کافی شاگردی کرده و تجربه کسب کرده است ؟!

تنها دوستش در تهران که دانشکده افسری می خواند و همدم تنهایی هایش بود با تمام شدن دانشکده افسری تهران را ترک می کند، ابراهیم می ماند و تنهایی و سالهایی که در غربت و به دور از خانواده اش زندگی کرده، به آنچه در این سالها به آنها دست یافته است، به پس اندازی که فکر می کرد زیاد باشد اما ناچیز تر از آن بود که فکرش را هم بکند.

دیگر صبح های تهران برای ابراهیم پر نفس نبود.حتی باشگاه ورزش مورد علاقه اش هم زمزمه های جدایی می خواند. انگار در و دیوار تهران با او خداحافظی می کنند . حالا ۱۰ سال از زمانی که بیرجند را ترک کرده بود می گذرد. و در تمام این ۱۰ سال سخت کار کرده است و به جز تجربه، هیچ سرمایه ای ندارد. در تنهایی اتاقش ذهنش به سمت همان دو فرش دست بافتی می رود که برای روزگار متاهل شدنش خریداری کرده است. با خود می گوید آنها را می فروشم و سرمایه ام می کنم.

ابراهیم ۲۴ ساله یک جوان شهرستانی که دستهایش به دلیل کار در چاپخانه بیشتر از ۲۴ سال را نشان می دهد دوباره ریسک می کند اما این بار با تمام دارایی اش که همان دو فرش دست بافت است، تصمیم می گیرد به بیرجند برگردد. به خود اعتماد دارد چرا که در تمام این سال ها با تمام وجدان و صداقتش کارکرده و توشه تجربه او بیشتر از توشه مالی اش ارزش دارد. با این تفاوت که دیگر نمی خواهد برای دیگران کار کند. او به فکر گرفتن پروانه چاپخانه می افتد. ابراهیم عرب می داند به دلیل شرایط کار در بیرجند و اینکه بازار آنچنانی برای کار چاپ نیست ممکن است دو دو تا یش چهار تا نشود اما خاصیت جوانان آن دوره مان خیلی توفیر داشت. آنها می دانستند که باید روی پای خودشان بایستند نه تقاضایی از خانواده شان داشتند نه برای آنکه کارشان را شروع کنند ۱۰ بار استخاره می کردند. تصمیمشان هر چه بود را با توکل به خدا پیگیری می کردند و با همه وجود برای آنچه می دانستند خوب است تلاش می کردند.البته امروز هم از این دست جوان ها در مملکتمان کم نداریم به شرط آنکه اگر دستشان را برای انجام کاری نگرفته ایم لااقل چوب لای چرخشان نگذاریم.

او به دنبال زندگی معمولی نیست چرا که معتقد است وقتی حال و هوای نه خوب ، نه بد یا به نوعی میانه و معمولی داری ،در این صورت زندگی ات هم معمولی خواهد بود و این زندگی خوبی نیست. احساس خوب زمانی نصیبت می شود که واقعا و از صمیم قلب حس خوبی داشته باشی و در این صورت یک زندگی واقعی خواهی داشت.

بعد از گرفتن پروانه چاپخانه

او این گونه ادامه می دهد:« سال ۱۳۵۰ بود ،به بیرجند که آمدم چون سرمایه ام اندک بود تصمیم گرفتم با چند نفر شریک شوم مهمترین فردی که دراین راه به من کمک کرد و به تعبیری بزرگترین شریکم حاج سید محمد علوی بود که ۸۰ درصد سرمایه گذاری متعلق به او بود علاوه بر این آقایان قاری زاده و فرزین هم حاضربه مشارکت شدند من هم سهم خود را گذاشتم و با ۱۹۷ هزار تومان روبروی حمام سعدی در خیابان رحیم آباد (مدرس فعلی )آن زمان خانه ای اجاره کردیم و من هم دستگاه ها را خریداری کردم.یک ماشین ملخی، یک ربع ورقی دستی  و یک ماشین برش و یک ۲ ورقه نیمه ای ماشینی که بعد از تحویل آن از تهران آن را دستی کردم که هر کارگری بتواند با آن کار کند و این چنین بود که دومین چاپخانه بیرجند به نام چاپخانه نزاری راه اندازی شد.به این دلیل که ابتدای کار بود و نمی خواستم سرجمع هزینه ها از دارایی هایمان و درآمد بیشتر باشد بیشتر کار در چاپخانه را خودم به عهده گرفتم و با دو کارگر چرخ کارخانه به راه افتاد.در هیچ سرمایه گذاری به یاد نمی آورم شریک هایی به این خوبی وجود داشته باشد. بعد از مدتی که چاپخانه پاگرفته بود توانستم وام بگیرم و سهم دو شریکم را بخرم به جز حاج سید محمد علوی که سهمش بیشتر بود و وام گرفتن به آن مقدار به صلاح نبود البته او هم هنوز قصد همکاری داشت.به خاطر دارم تا سال ۱۳۶۸ همچنان با حاج سید محمد علوی شریک بودم تا اینکه او از من خواست سهمشان را بخرم و به تنهایی کارم را ادامه دهم. در تمام این مدت صداقت و پاکی دو طرفه ما را مانند دو دوست در کنار هم قرار داده است. حساب و کتاب که شد سهم او در آن زمان ۲ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان شد . دوباره وام گرفتم و سهم این شریک صدیق را هم خریدم و من ماندم و چاپخانه ای که دیگر بیشتر کارهای چاپی شهر و اداره ها را انجام می داد. از دفتر نمره های آموزش و پروش گرفته تا تمام اوراق بهادار مانند بلیت اتوبوس های شهرداری، سینما، هواپیما، اوراق دادگستری، ژتون های دانشگاه، کارهای مطبوعاتی دانشگاه بیرجند و… و به توفیق پروردگار توانستم ملکی خریداری کنم و مکان چاپ خانه را تغییر دهم و به کارم ادامه دادم.از آنجایی که پشت هر مرد موفقی یک زن موفق بوده است خوب است ناگفته نماند که در تمام این سال ها همسر این چاپخانه دار موفق که حالا پیشکسوت ملی شده است نیز با او همراهی کرده ، هر آنچه از دستش برآمده است این خاصیت همه انسان های موفق است .کافی است کمی تحقیق کنیم و آنگاه نقش این  زنان که مانند سربازانی در پشت خط مقدم کار کرده اند برای موفقیت آنهایی که در خط مقدم تولید هستند را بیشتر درک می کنیم. همسر ابراهیم عرب، نظم ، صداقت و خوش اخلاقی را جزو سه مولفه ای می داند که همسرش را به این جایگاه رسانده است. زندگی که با قناعت شروع شده و با مناعت ادامه دارد، تنها دستاورد این زوج رضایتمند و سعادتمند نیست. آنها به فرداهای بهتر شهرشان می اندیشند و توصیه هایی برای بازاریان صنعت چاپ و مسئولان دارند .

تعرفه دولتی

ابراهیم عرب خطاب به آنهایی که در کار چاپ هستند می گوید: به همکارانم توصیه می کنم تحت هیچ شرایطی نظم در کار را فراموش نکنند، نظم و ترتیب در کنار مردم داری که این مولفه ها راه سعادت و موفقیت است

او از مسئولان نیز می خواهد تعرفه های دولتی را زنده کنند، و توضیحاتی درباره محاسن وجود تعرفه های دولتی می دهد و از این که امروز نبود این موضوع چه بسیار چاپخانه داران را می آزارد. به گفته او این موضوع تا استانداری هم رفته و بخشنامه شده است اما بخشنامه ای که مهر تاییدش به کار ذی حسابی ها و مسئولان امور مالی اداره ها نرسیده است و نادیده تر از قبل شده است.

او معتقد است در دوره چاپ جدید بیشتر از این که فشار روی کارگر باشد روی کارفرماست در حالی که با کمی همکاری و حداقل روان ساختن تعرفه های دولتی این فشار از کارفرما برداشته شده و کارگران هم در آسایش بیشتری خواهند بود.او در تمام این مدت به ورزشش نیز ادامه داده است ، از آنجایی که هر سال یک پیشکسوت را به تهران معرفی می کنند کمیته انتخاب با توجه به تمام آیتم هایی که مد نظرشان بود از مسائل ورزشی، اجتماعی و اقتصادی تا هر آنچه خودشان می دانند را مد نظر قرار دادند و قرعه نام در هفدهمین جشنواره ملی صنعت چاپ به نام ابراهیم عرب رقم خورد.حالا او بعد از ۵۵ سال کار بی وقفه در چاپخانه مانند کلکسیونی از تجربه و تلاش ،دوران بازنشستگی را طی می کند و آماده است تا هر کمکی از دستش بر می آید برای پیشرفت صنعت چاپ در این استان انجام دهد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*