سرمقاله / فقر، مسوولیت، عزت نفس

امروز خراسان جنوبی / محمدراعی فرد
عزت نفس و شخصیت انسانی که قادر به تامین نیازهای مالی خود و خانواده اش نیست بر مَفصل مسوولیت خانوادگی و یا اجتماعی خم می شود! بدان معنا که یکی را فدای دیگری می کند!  آیا راه دیگری وجود دارد؟! وقتی می شنویم فلان هنرمند یا ادیب زیر بار این تامین به سمت خود و خانواده خم شده است از انسانی که عزت نفس و کرامت فربه ای ندارد چه انتظار می رود؟ سوالی که علیرضا افتخاری، خواننده خوش صدای ایران، بدان پاسخ داد که: برای بیماری دخترم به پول احتیاج داشتم و در دام سناریوی احمدی نژاد افتادم!شاید پرسشی که بلافاصله به ذهن متبادر می شود این باشد که این پشت پا زدن به مسوولیت اجتماعی به چه قیمتی ست؟ در مرکز بازپروری معتادی می گفت: دخترم شاگرد اول کلاس است برای تامین او البته که دزدی می کنم! پرسش: از چه کسی دزدی می کند؟ پاسخ: از آنهایی که از او وضع مالی بهتری دارند. پرسش: آیا کینه ای از این افراد به دل دارد؟ آیا به این کار علاقه ای دارد؟ آیا راه دیگری می شناسد؟ آیا آسیب جدی به این افراد می زند؟ پاسخ: لزوما خیر. در اینجا اعتیاد خود برای تحمل این شرایط نقش ایفا می کند و عزت نفس و شخصیت تخریب شده و زندگی وی را قابل تحمل می کند. آمار بالای اعتیاد در جوامع فقیر نیز از همینجا برمی خیزد. این مختصر برای تطهیر عدم رعایت آنچه مسوولیت اجتماعی نامیده می شود نیست، بلکه برای درک بیشتر معادلات فقر است. وقتی سخن از بایدها و نبایدها می رود، وقتی نطق های اخلاقی گوشها را پر می کند، وقتی از رسالت های اجتماعی، شغلی و سیاسی سخن می رود، وقتی از عدم مشارکت همگانی مردم در تظاهرات و نافرمانی های مدنی گلایه می شود، وقتی از دزدی و فسادهای خُرد فریاد می زنیم چه خوب است بدانیم که مَفصل مسوولیت به سمت خانواده و بقا خم شده است. آیا مسوولیت بقا و تامین خانواده از مسوولیت اجتماعی بار اخلاقی کمتری دارد؟ آیا فراهم آوردن تحصیلات و آموزش عالی، خوراک و پوشاک مناسب، تفریحات کافی و … از جانب سرپرست خانواده ارزشی کمتر از مسوولیت های اجتماعی دارد؟ وقتی خانم لیلی گلستان از بیچارگی های خود در مراسمی سخن می گفت که چگونه مجبور شده است به دوستان پدرش در وزارت ارشاد مراجعه کند تا مجوز گالری خود را بگیرد و نقاشی های سهراب سپهری و نقاشان بنام را که اتفاقا مالکش بوده در گالری خودش که مالک آنجا نیز بوده به نمایش درآورد و اینهمه را چه دردمندانه بر روی استیج تد تاک به عنوان نمونه ای از دردمندی های اقتصادی قشر هنرمند به نمایش در می آورد، می توان بهتر متوجه تفاوت عمیق زاویه ی خم شدن عزت نفس افراد و صدای بلند درد آن شد. افرادی که ارزش جان انسانها را متفاوت می شمارند نیز در این بی ادراکی هستند. مرگ یک هموطن بلوچ که در کپر زندگی می کند و یک پزشک تهرانی را از یک درجه اهمیت نمی بینند. نگاه فاشیستی به انسانها بر اساس چیزی که از نظر عده ای که صدای بلندتری دارند فضیلت است، ارزش جان انسانها را درجه بندی می کند و همین امر اجازه ی تجویز هر انگ و تبعیضی را به این جانهای بی ارزش می دهد. البته زیستن در کپرها و خانواده ی متمول معمولا دو نتیجه و ارزشگذاری متفاوت تولید می کند(نه به لحاظ ارزش جان) بدان معنا که ، دزدی آن کپر نشین، اخلاقی تر از دزدی فرد متمول است، خدمات پزشکِ مردم محور، زندگی اخلاقی تری برایش رقم می زند و اشتباهاتش را به سبب خدماتش کمرنگ تر می کند،  همراهی یک کارگر عیال وار ساده اتحادیه کارگری با اعتراضات مردمی که عواقبی نابودکننده ای برایش دارد سترگ تر از همراهی کردن یک ستاره ی فوتبال یا سینمای متمول با مردم است که در نهایت محروم از بازی یا تصویر می شود و…هدف از این مختصر تئوریزه کردن تخطی از مسوولیت های اجتماعی نیست بلکه درک شرایطی ست که این روزها در جامعه به وضوح قابل لمس است. زمانی که طبقه متوسط در فقر فرو می رود و اقتصاد معیشتی می شود قبل از هر گونه قضاوتی در مورد عملکردها و مسوولیت ها تلاش به درک شرایط موجود نماییم. عزت نفسی که زیر بار فقر خدشه دار گردید شاید با نسیمی از درک و تساهل بتواند ترمیم شود و در بزنگاهی مانند فنری مسوولیت اجتماعی خود را اجرا کند…!!!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*