طنز / گفتــــم غم تو دارم گفتـــــا زیاد یا کم؟ 

گفتــــم غم تو دارم
گفتـــــا زیاد یا کم؟

گفــــــتم زیاد خیـلی
گفتـــــا بقـدر لیـلی؟

گفتـــم فزونتر از آن
گفتــا بگو به قــرآن؟

گفتم چه جای شک است؟
گفت: احتـیاط شرط است

گفتم دلت ز سنگ است
گفتا نه، مَـیل جنگ است

گفتم به لب رسیده جانم
گفتـــا به من چه؟ جانم!

گفتــــــــم ترَحُّـم ات کو
گفتا به من، پول ات کو؟

گفتــــــم دلـم کباب است
گفتا مرا چه باک است؟!

گفتـــــــــم بـه من نگاهی
گفتــــــا شمــــا کِـــیاهی؟

گفتـــــــــــم اسیــر چشمت
گفتـــــــا که اوووف ز دستت

گفتــم اجازه هست سوالی
گفتــــا بگــو چـه خواهی؟

گفتـــــم کـمی پول قـرض
دور شــد تــا لب مرز… 

شاعر: غ. ف.

 

 

طنز / با شوهر بی بهانه

باز شوهر بی بهانه
با ادایی کودکانه

 

هیکل چون استوانه
میکند غر غر به خانه

 

یادم آید روز اول
گردنش کج, دست و پا شل

 

پیش بابا موش می شد
سرخیش تا گوش می شد

 

دختری افتاده بودم
مهربان و ساده بودم

 

نرم و نازک
شاد و چابک

 

چشمهایم همچو آهو
عطر موهایم چو شب بو

 

می شنیدم از لب او
حرفهایی همچو جادو:

 

من غلام خانه زادت
جان دهم هر دم به یادت

 

گر نیایی خانه ی من
می گریزد روحم از تن

 

بعد از آن گفتار زیبا
خام گشتم من همانجا

 

شد به پا جشن عروسی
کیک و شام و دیده بوسی

 

بعد از آن دیگر ندیدم
هرگز آن اوقات بی غم

 

قسمتم یک مرد جانی
اندکی لوس و روانی

 

بی اراده همچو …..
پرخور و مغرور و پر رو

 

بشنو از من جان خواهر
هر که کرد این دوره شوهر

 

خاک بر سر گشت و حیران
شد پشیمان,شد پشیمان, شد پشیمان

 

 

 

هفت سین خانمها

هفت سین خانمها

خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !

ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !

هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و … غیــــر از رختِ نو

“سین” یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد

“سین” دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !

“سین” سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ

“سین” چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !

“سین” پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !

آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !

گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو “سین” کم دارم ، ای نیکـو خصال !
گفت شویش :من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!

“سین” ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !

“سین” هفتم ، سوره ی الحمد خوان …
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!

 

 

شعر طنز عاشقانه پیامک لیلی و مجنون

پیامک زد شبی لیلی به مجنون

که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را

گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت

زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن …

دعا کن مدرکت جعلی نباشد

زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه وای بر احوالت ای مرد

که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت

به سوی دشت و صحرا کله پا رفت
شعر طنز پیامک لیلی و مجنون

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی

که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است

ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس

مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی

امان از دست این مدرک گرایی

 

 

 

 

شعر در مورد قرنطینه

 

قرنطینه …

کدخدا گفته که از خانه کسی در نرود

دِه قرنطینه و با قفل کسی وَر نرود

 

همچنین گفته که اینترنت‌تان مجّانی‌ست

تا که در خانه کسی حوصله‌اش سر نرود

 

گاوتان مُرد اگر هم به در‌َک! هیچ کسی

خارج از خانه پیِ یونجه و شبدر نرود

 

مؤمنان! کلّ عباداتِ جماعت تعطیل

شیخ هم قولِ شرف داده که منبر نرود

 

راستی عقد و عروسی شده موکول به بعد

بابت صیغه کسی جانبِ محضر نرود

 

کدخدا گفت نه تنها که شمال آلوده‌است

هیچ کس سمت قم و مشهد و بندر نرود

 

عاشقان در کف معشوق بمانند ولی

عاشقی دور برِ خانه‌ی دلبر نرود

 

قول داده‌‌ست که بهداشت به ما ماسک دهد

تا کسی سمت دو تا برگ چغندر نرود

 

مَردمِ دِه بخدا وضع خراب است! کمک!!

تا که اوضاع از این مرحله بدتر نرود

 

کدخدا خسته شد و سُرفه خشکی‌ زد و گفت

بخدا آب گـَلو بود…! کسی در نرود

 

شیخ با خسته نباشید، دم گوشش گفت

حرف در کلّه‌ی این… خواهرمادر..! نرود!

 

شعر طنز درباره قرنطینه, شعر در مورد قرنطینه, شعر قرنطینه خانگی

 

 

شعر طنز درباره قرنطینه, شعر در مورد قرنطینهشعر طنز درباره کرونا

 

در کوچه و بازار هم اکنون خبری نیست

در خانه بمانید که بیرون خبری نیست

 

عید است علی‌رغم غم و غصه بخندید

امسال شمال و لب کارون خبری نیست

 

هر جور شده جور نمائید که فردا

از پنبه و از روغن و صابون خبری نبست

 

از مسجد و از مدرسه فعلاً بگریزید

در کعبه و در معبد آمون خبری نیست

 

المنه لله که درِ میکده باز است

از محکمه و قاضی و قانون خبری نیست

 

ای شیخ درین برهه‌ی حساس کنونی

یک ماه نرو پشت تریبون خبری نیست

 

هرکس خبری دارد ازو باز بگوید

دیریست از آقای فریدون خبری نیست

مسلم حسن شاهی

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*