یادداشت: دست به زانوی خویش باید گرفت!

امروز خراسان جنوبی – زنگویی zangoei@birjandtoday.ir / از آرامش، صحبت می کردیم. گوهری که حکم کیمیا یافته است در زندگی امروز که از هر گوشه اش، چشمه های استرس می جوشد و در جامعه جاری می شود و مثل اسید، همه چیز را می سوزاند و می رود.
برای رهایی از این وضعیت باید به سلوک کسانی توجه داشت که آرامش را در اوج زندگی می کنند. در قسمت های پیشین به شخصیت دوست داشتنی شیخ رجب علی خیاط اشاره کردیم و راز آرامش را از زبان او خواندیم که رزق خویش را در دست خدا می دانست و به دست دیگری توجه نداشت و با ایمان به حضرت رزاق، در آرامش می نشست و همو راز دیگر را چنین بیان کرد که با حاضر و ناظر دانستن خدا در زندگی، حیا را چنان زیسته است که جامه تقوا بر او پوشانده تا قلبش از سکینه ایمان لبریز شود. او سومین راز آسودگی خیال را نیز چنین بیان می کند که؛ دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نمی دهد ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! نکته ظریفی است این. اگر همین الان به بازخوانی زندگی خویش و چالش های استرس آفرین اش توجه کنیم در خواهیم یافت که بیشتر آن معلول به انتظار ماندن دیگران است. انگار ما را قوتی در بازو و زانو نیست که برای انجام کار خویش برخیزیم و منتظریم تا دیگران کار ما را انجام دهند و یا دستی از غیب برون آید و کار را به انجام رساند و بار ما را سبک کند حال آنکه به واقع باید بدانیم و به تجربه، دریافته باشیم که دیگری کار ما را انجام نخواهد داد و قصه ماجرای همان ضرب المثل است که می گوید؛ کس نخارد پشت من ، جز ناخن انگشت من. این هم یعنی خود ما باید پی انجام کار خویش همت کنیم و به امید دیگران هم نباشیم. این را در درس های دبستان هم به ما یاد داده اند در قالب داستان بلدرچین و کشاورز که هر روز صاحب مزرعه می آمد و می گفت، فردا فلان و فلان و فلان می آیند و درو می کنند.
بچه های بلدرچین، نگران موضوع، به مادر گفتند که کجا برویم و مادر به تجربه گفت: همین جا! جوجه ها درنیافتند راز سخن مادر را اما روز بعد دیدند که خبری نشد.
دیگر روز باز مرد آمد و به پسرش گفت: فلانی ها نیامدند، فردا بهمانی ها را می فرستم و باز جوجه ها به سراغ مادر رفتند با این خبر جدید و پرسش تازه که کجا برویم؟ و باز مادر گفت همین جا!و ماجرا چند بار تکرار شد و جواب هم همین بود تا اینکه صاحب مزرعه آمد و به پسر گفت: از دیگران نا امید شدم، فردا خودمان می آییم برای درو. جوجه ها به خیال جواب همیشگی مادر بودند اما دیدند که مادر می گوید آماده رفتن شوید که باید رفت چون خودش به تصمیم رسیده که کار خویش را به انجام رساند و منتظر کسی نمی ماند و این یعنی همه چیز تمام است. کسی که انجام کار خویش را خود عهده دار شود، نگاهش به دست دیگری نیست و با آرامش کار را تمام می کند. توجه کنیم به این نکته تا به استرس و بی قراری نیفتیم….