تاریخ نگاره / عشق تحصیل و نبود دانشگاه در بیرجند

کاظم غنی شهردار اسبق بیرجند، تحصیلات ابتدایی را در دبستان منصف سابق (شهید سندروس فعلی) در محله خیر آباد بیرجند که مدیرت آن را پدرش مرحوم محمد حسن غنی عهده دار بود به پایان رسانده است. وی در خصوص علت نامگذاری دبستان منصف می گوید: خیابان جمهوری اسلامی کنونی در آن زمان مسیر رودخانه بود. در ضلع شمالی رودخانه جمعی از شهروندان اقدام به ساخت و ساز کرده و ساکن شده بودند و این محدوده به نام محله خیر آباد، نام گذاری شده بود. البته جمعیت کمی از شهروندان در آن سالها در خیر آباد زندگی می کردند و مجموع منازل ساخته شده در آن محله به بیش از ۱۵۰ متر نمی رسید و مابقی بیابان بود و لذا به دلیل جمعیت کم ساکنین محله خیر آباد، یک دبستان به عنوان دبستان مختلط مهر احداث شده بود که دانش آموزان دختر و پسر به صورت مختلط در آن تحصیل می کردند و معلمان زن و مرد داشت.
غنی می افزاید: در آن زمان مرحوم سید محمد فرزان رئیس فرهنگ (آموزش و پرورش ) شهرستان بیرجند بود. وی ادیبی فاضل و متدین بود به طوری که جلال همایی یکی از ۴ یا ۵ ادیب برتر آن زمان در فضل فرزان چنین می سراید:
دوش از عارفی بپرسیدم: کی زتو مشکلات دهر آسان؟
کیست امروز سید فضلا؟
گفت: سید محمد فرزان
وی ادامه می دهد: مرحوم فرزان برادر آیت ا… تهامی بود و لذا وقتی اختلاط در دبستان مهر را دید، تصمیم گرفت فرد مورد اعتمادی را به عنوان مدیر مدرسه انتخاب کند تا مشکلی از بابت اختلاط پیش نیاید. وی مرحوم پدرم محمد حسن غنی را که از اولین فرهنگیان شهرستان و از اولین معلمان مدرسه شوکتیه و مورد اعتمادش بود، برای این منظور انتخاب کرد. در ادامه و با افزایش جمعیت در محله خیر آباد، مدرسه مهر گنجایش کافی برای دانش آموزان را نداشت. از طرفی منصف که اصالتا اهل مه ولات تربت حیدریه و نماینده مردم بیرجند در مجلس شورای ملی بود و شوکت الملک (حکمران وقت قاینات) خواهر وی را به همسری گرفته بود، مالک زمین های زیادی در خیر آباد بود و مرحوم فرزان از وی خواست که با توجه به نیاز شدید به زمین برای توسعه مدرسه در خیر آباد، دو هکتار زمین را در اختیار قرار دهد که منصف هم موافقت کرده بود و بعد ها بیش از این مساحت را هم برای توسعه مدرسه در اختیار قرار داد. مرحوم فرزان با کمک رئیس وقت اوقاف بیرجند هزینه ساخت مدرسه را فراهم و پدرم نیز به عنوان ناظر بر کار احداث مدرسه نظارت کرد تا این مدرسه (مدرسه شهید سندروس فعلی) احداث شد و پایان کار ساختمان نیز سال ۱۳۲۷ بود. مرحوم فرزان به لحاظ اینکه زمین مدرسه را منصف واگذار کرده بود، مدرسه را به عنوان دبستان منصف نامگذاری نمود.
غنی ادامه می دهد: ۶ ساله بودم و روز اول مهر بود و صبح ها در مراسم صبگاحی، قرآن تلاوت می شد. پدرم که مدیر مدرسه بود مرا صدا زد و به من گفت سوره واقعه را بخوان و من این سوره را از حفظ خواندم به طوری که تمامی معلمین متعجب شدند و در این باره از پدرم سوال می کردند. علت اینکه من این سوره را حفظ بودم این بود که مرحوم پدرم ختم “اذا وقعه” می گرفت و شب ها نیز قبل از خواب این سوره را می خواند و از آنجا که مرا پهلوی خودش می خواباند من به مرور این سوره را طوطی وار حفظ شده بودم.
وی با بیان اینکه من از دانش آموزان درس خوان مدرسه بودم، می گوید: من پس از پایان دوره ابتدایی و اخذ سیکل اول در دبیرستان پرویز سابق (دبیرستان آیت ا… تهامی فعلی ) که در نزدیکی منزل پدرم بود، برخلاف میل باطنی و به درخواست پدرم به شغل معلمی روی آوردم و از آنجا که دولت ماهانه ۶۰ تومان (۶۰۰ ریال) در زمان تحصیل به محصلین دانشسرای مقدماتی کمک می کرد محصلین پس از فارغ التحصیلی باید ۵ سال در هر کجا که اداره فرهنگ تعیین می کرد به عنوان معلم خدمت می کردند و لذا من هم باید همین راه را می رفتم. سال اول مامور به خدمت در روستای درمیان شدم که در آن زمان مرکز بخش بود. جاده قدیم روستا از بیرجند واقعا جاده پر پیچ و خم و خطرناکی بود و با توجه به بارش برف و باران، اتوبوس تنها هفته ای یکبار به درمیان می آمد و برای من که عادت به تنها زندگی کردن نداشتم واقعا سخت بود. تنهایی از یکطرف و مشکل درست کردن غذا از طرف دیگر آزارم می داد. پدرم که تا زمان حضور مرحوم فرزان، مدیر دبستان منصف بود، پس از رفتن آن مرحوم به عنوان کارمند در اداره فرهنگ مشغول به کار شد و رئیس دبیرخانه اداره بود. رئیس وقت دارایی بخش درمیان نیز مرحوم قدرت ا… حقیقی از دوستان پدرم بود که زن و بچه هایش در بیرجند زندگی می کردند و من که با پسرش(ایرج حقیقی) دوست بودم هر از چند گاهی به خانه اش می رفتم. وی که تنهایی مرا دیده بود به مستخدمش گفت که وسایلم را به خانه اش بیاورد و به این صورت از تنهایی در آمدم و با مرحوم حقیقی زندگی می کردم و در مدت یکسالی که در روستای درمیان بودم از آن مرحوم خیلی محبت و بزرگواری دیدم. غنی همچنین می گوید: آن سال را در درمیان سپری کردم و سال بعد به شوسف منتقل شدم و از آنجا که شوسف در مسیر ماشین هایی  که به زاهدان و کرمان و بندر تردد می کردند، قرار داشت و از طرفی شوهر خاله ام هم در همان مسیر کار می کرد، پدر و مادرم برایم نان و سایر مایحتاج می فرستادند. یکسال هم در شوسف بودم و سال بعد مرا به خوسف منتقل کردند که از هر نظر خوب بود. بخشدار خوسف هم که از شاگردان مرحوم پدرم بود، به من محبت می کرد.
ابتدا پنجشنبه ها بلا فاصله پس از تعطیلی مدرسه با اتوبوس به بیرجند می آمدیم و از آنجا که اتوبوس در جاهای مختلف توقف می کرد و حرکتش هم کُند بود شب به بیرجند می رسیدیم و باید بعد از ظهر جمعه هم مجددا با اتوبوس به خوسف بر می گشتیم. برای رفع این مشکل به اتفاق همکار و هم اتاقی ام (مرحوم منصور قنادان) دوچرخه خریدیم و پنجشنبه ها با دوچرخه از خوسف راه می افتادیم و حدود یک ساعت و نیم در راه بودیم و ناهار را در بیرجند صرف می کردیم، ضمن اینکه مجبور نمی شدیم شب جمعه به بیرجند برسیم، در ضمن به جای اینکه جمعه به خوسف برگردیم، صبح روزهای شنبه زودتر از بیرجند راه می افتادیم و به موقع خود را به خوسف می رساندیم. وی می افزاید: به هر حال دو سال هم به این منوال در خوسف سپری شد و سال پنجم نیز به بیرجند منتقل شدم و به عنوان معلم در دبستان شوکتیه به کارم ادامه دادم و از آنجا که برای ادامه تحصیل و طی مدارج بالای علمی مصمم بودم به لحاظ در دسترس نبودن معلم علوم، در طول مدت تدریس در روستاها خود را برای امتحان سال چهارم ادبی نیز آماده کرده بودم و تنها مشکل من در این راه درس عربی بود که این درس را نیز در محضر مرحوم آیت ا… سید حیدر عبادی، آقای ایزدی که دفتر خانه داشت و شیخ رفیعی فرا گرفتم و لذا پس از اتمام ۵ سال معلمی، چهارم ادبی را به صورت متفرقه امتحان دادم و با کسب رتبه اول قبول شدم. در ادامه هم باید به دانشگاه مشهد می رفتم زیرا بیرجند دانشگاه نداشت.

غنی همچنین می گوید: در آن سالها کنکور سراسری نبود و هر دانشکده به صورت جداگانه کنکور برگزار می کرد و لذا من در کنکور دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد شرکت کردم و اتفاقا در آنجا هم با کسب رتبه سوم قبول شدم و در طول تحصیل در دانشگاه هم در هر چهار سال رتبه اول را کسب می کردم و در نهایت هم موفق به کسب رتبه ممتاز در دانشگاه مشهد شدم.
از غنی در خصوص بحث انتخاب وی در سال ۴۶ به عنوان دانشجوی ممتاز کشور می پرسیم که می گوید: بله در آن سال از دربار دستور داده بودند که وزارت فرهنگ و آموزش عالی از هر دانشگاه یک دانشجو را به عنوان دانشجوی ممتاز انتخاب و برای تجلیل معرفی کند و با توجه به اینکه بیشتر از ۷ دانشگاه در کشور وجود نداشت ۷ دانشجو به عنوان دانشجویان ممتاز دانشگاههای کشور معرفی شدند که از دانشگاه مشهد من را به عنوان دانشجوی ممتاز انتخاب و معرفی کردند و همانطور که اشاره شد هدف تجلیل از دانشجویان ممتاز کشور بود.
وی می افزاید: در این راستا من و ۶ دانشجوی دیگر را با هزینه دولت سوار بر هواپیما به چند شهر دیدنی کشور بردند و ما از این شهرها دیدن کردیم. در ادامه هم ما را به کاخ سعدآباد بردند و در آنجا از ما تجلیل شد. به یاد دارم که قبل از ورود به کاخ سعدآباد با تاکید فراوان به ما گفتند تا از شما سوالی نپرسند چیزی نگویید و اگر هم از شما سوالی شد به صورت کوتاه و تلگرافی پاسخ دهید. با وجود این اسلامی که از دانشجویان ممتاز رشته پزشکی دانشگاه اصفهان بود، بدون درنگ و قبل از آنکه سؤالی از او شود در میان بهت حضار گفت: « شما از انقلاب فرهنگی سخن می گویید اما درعمل اساتید بزرگی همچون فروزانفر، خانلری، مجتبی مینویی و… را بازنشسته کرده اید. شما دستور احداث ساختمانهای مجلل تحت عنوان دانشگاه را صادر کرده اید در حالی که با وجود اساتید بزرگ می توان در چادر هم دانشجو تربیت کرد. در حال حاضر دانشجویان ممتازی چون ما چند نفر هم از امتیاز بورسیه شدن به خارج برای ادامه تحصیل در دانشگاههای معتبر جهان محروم هستیم در حالی که قبلا دولت دانشجویان را برای ادامه تحصیل در خارج از کشور بورسیه می کرد. البته آنهایی که با امکانات مالی پدرانشان برای ادامه تحصیل به خارج از کشور می رفتند دو دسته می شدند: آنهایی که واقعا درسخوان بودند و به مقامات علمی می رسیدند که جذب کشور مقصد می شدند و اجازه بازگشت به آنان داده نمی شد و آنهایی هم که از طرق مختلف مدارک غیر واقعی دریافت می کردند در ادامه برای گرفتن پست ها و تصدی وزارت خانه ها برمی گشتند. حال با این شرایط شما چطور می خواهید آموزش دانشگاهی را تعمیم دهید؟» و این صحبت ها در نهایت باعث شد تا با بورسه شدن ما چند نفر به خارج از کشور برای ادامه تحصیل موافقت شود.
غنی می افزاید: در ادامه هم مقرر گردید هر یک از ما با توجه به رشته ی تحصیلی مان به یک کشور خاص بورسیه شویم و من قرار بود به دانشگاه «سوربن»  فرانسه بروم و در رشته جامعه شناسی ادامه تحصیل دهم. در آن مقطع دانشجوهای ممتاز دیگر که ترم های دانشگاهی آنها زودتر از دانشگاه سوربن فرانسه شروع می شد بورسیه شدند و رفتند و من قرار بود اردیبهشت ماه سال ۴۷ عازم فرانسه شوم. وی ادامه می دهد در همان ایام به دلیل کمبود دبیر لیسانسه در بیرجند، مرحوم فیروزکوهی رئیس وقت آموزش و پرورش شهرستان بیرجند از من دعوت کرد که به بیرجند بازگردم و من بحث بورسیه شدنم را به خارج از کشور با وی درمیان گذاشتم و گفتم: باید اردیبهشت ماه سال آینده برای ادامه تحصیل به دانشگاه سوربن فرانسه بروم که مرحوم فیروزکوهی پاسخ داد ما از شما برای تدریس در سال چهارم دبیرستان استفاده خواهیم کرد که دروس این مقطع تا پایان اسفند ماه تمام می شود و لذا شما می توانید طبق برنامه برای ادامه تحصیل  به خارج از کشور بروید.
غنی می گوید: من به بیرجند آمدم و تدریس را شروع کردم. البته با توجه به کمبود دبیر لیسانسه از طرف شورای منطقه به هر دبیر لیسانسه ماهانه مبلغ ۲۰۰ تومان (۲۰۰۰ ریال) به عنوان پاداش پرداخت می شد. وی اظهار می کند متاسفانه از بد حادثه پیش از بورسیه شدن من سوربن فرانسه، زلزله ای در خضری و دشت بیاض رخ داد و از آنجا که دولت به دلیل ارزان بودن نفت، منبع درآمدی خوبی نداشت و از طرفی باید به وضعیت زلزله زدگان رسیدگی می شد، کلیه بورسیه ها لغو شد و من نتوانستم از این فرصت مغتنم و استثنایی استفاده کنم و لذا در بیرجند ماندگار شدم و پس از سه سال تدریس در دبیرستان ها و دانشسرا در سال ۴۹ از سوی انجمن شهر به سمت شهردار بیرجند انتخاب گردیدم.
ادامه دارد ….

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*