۱۶ آذر؛ چه کسی شعار مرگ بر آمریکا را خلق کرد؟!

پس از سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق در پی وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، شاه که در پی شکست کودتای اول ۲۵ مرداد ۳۲ از طریق بغداد به رم گریخته بود، در ۳۱ مرداد به تهران بازگشت.

چهار روز بعد در چهارم شهریور ۱۳۳۲ نخست وزیر دولت کودتا، سرلشکر زاهدی که به درجه سپهبدی ارتقا یافته بود، در نامه ای به آیزنهاور رئیس جمهور وقت آمریکا اعلام داشت که قصد دولت او، بهبود وضع بین المللی ایران است. زاهدی همچنین در این نامه تلویحی مقامات ایالات متحده را از قصد خود مبنی بر تجدید مناسبات سیاسی ایران و انگلیس مطمئن ساخت.

زاهدی برای آن چه «نجات ایران از هرج و مرج اقتصادی و مالی» می نامید، از آمریکا تقاضای کمک فوری کرد. آیزنهاور که به تقاضای مشابه دکتر مصدق ـ که در دی ماه ۳۱ عنوان و در خرداد ۳۲ تکرار شده بود ـ پاسخ منفی داده بود، این بار لوی هندرسن سفیر امریکا در تهران را که از گردانندگان اصلی ستاد کودتا بود، مأمور مذاکره با دولت زاهدی کرد.

در دوازدهم شهریور همان سال، دولت امریکا موافقت خود را با پرداخت مبلغ ۲۳/۴ میلیون دلار بابت کمک های فنی سالانه اصل چهار اعلام کرد.

در چهاردهم شهریور نیز دولت امریکا مبلغ ۴۵ میلیون دلار کمک بلاعوض به ایران اعطا کرد. روزنامه کیهان دوازدهم شهریور ۱۳۳۲ به نقل از اعلامیه رسمی دولت امریکا، علت این اقدام دولت مزبور را چنین عنوان کرد: «ایالات متحده از این‌که حکومت جدید در نیل به تفاهم با انگلستان در مورد ملی‌ شدن نفت متعلق به ایتالیا در ایران بی‌تحرک نیست، رضایت دارد.» هرچند امریکایی ها هدف خود را کمک به دولت جدید ایران برای «اعاده ثبات در کشور» و ریختن پایه های پیشرفت اقتصادی» عنوان کردند، واقعیت این بود که ارسال کمک های مالی به دولت کودتا ضروری بود، زیرا از یک سو صادرات نفت ایران دچار وقفه شده بود و پولی از این بابت عاید دولت وقت ایران نمی شد و از سوی دیگر، دولت ایران به منظور مقابله با فشار شوروی در مرزهای شمالی و مبارزه با قدرت حزب توده در درون مرزها نیازمند تقویت بنیه مالی به منظور سازماندهی دوباره ارتش و دستگاه اداری بود و دقیقا به همین علت بود که امریکایی ها از اعطای کمک های بیشتر به دولت زاهدی خودداری کرده و عملا آن را به تجدید روابط سیاسی ـ اقتصادی با انگلیس و پایان مذاکرات نفت موکول کردند.

در واقع امریکایی ها می خواستند هر چه زودتر دولت ایران به علت نیازهای مالی قرارداد نفتی را با کنسرسیوم بین‌المللی امضا کند. از همین روی، امریکا تنها پس از امضای قرارداد کنسرسیوم در ۲۸ شهریور ۱۳۳۲ با پرداخت ۱۲۷/۳ میلیون دلار به عنوان وام به ایران موافقت کرد.

مقامات لندن، تجدید مناسبات سیاسی بین دو کشور را گام نخست برای حل مسأله نفت میدانستند و علیرغم موضع قبلی مقامات ایران مبنی بر تقدم مسأله نفت بر تجدید روابط با انگلیس، دولت انگلیس ضمن نشان دادن ملایمت در دو موضوع مورد اختلاف یعنی با بازپس گرفتن شکایت خود از یک شرکت ژاپنی خریدار نفت ایران و موافقت با تحویل لوکوموتیوهای انگلیسی خریداری شده از سوی ایران توانست گامی به سوی تجدید مناسات سیاسی با ایران بردارد.

در شانزدهم آبان ۳۲ همزمان با امتناع امریکا از ارسال کمک های مالی بیشتر به دولت زاهدی و با شدت گرفتن نیازهای مالی دولت، مذاکرات مخفیانه ای بین مقامات دو کشور آغاز شد تا موضوع تجدید مناسبات سیاسی مورد بررسی قرار گیرد؛ نتیجه این مذاکرات پیشاپیش معلوم بود.

دولت کودتا به رغم آگاهی از حاکم ‌بودن احساسات ضد انگلیسی بر افکار عمومی، تجدید فوری مناسبات را در دستور کار خود قرار داد و برای کاستن از پیامدهای داخلی تصمیم خود، تنها به اجرای سیاست های گام به گام و اتکا بر نقش بازیگری به نام ایالات متحده بسنده کرد.

اعلامیه مشترک دو دولت در چهاردهم آذر ۳۲ تصمیم دو دولت را مبنی بر «مبادله بدون تأخیر سفیر» اعلام داشت و هر چند وزارت خارجه ایران در اعلامیه مورخ ۹ آبان ۳۲ آورده بود «تنها توقع دولت (ایران) این است که برای اختلاف نفت قوانین مصوبه کشور محترم شمرده شود.» اما همگان میدانستند که طرح این تقاضا، صرفاً یک «نمایش سیاسی» با مصرف داخلی است که به منظور پیشگیری از بروز احساسات ضد انگلیسی مردم ترتیب داده شده است. از همان روز اعلام رسمی تجدید روابط ایران و انگلیس در چهاردهم آذر ۳۲ که با وعده ورود قریب الوقوع «دنیس رایت» به عنوان کاردار سفارت انگلیس در تهران همراه بود ناآرامی ها و تظاهرات پراکنده ای در چند نقطه پایتخت از جمله بازار تهران و دانشگاه تهران به وقوع پیوست و در پس آن عده ای از معترضین در دانشگاه و بازار دستیگر شدند.

همزمان با بروز این ناآرامی ها، روز ۱۷ آذر برای ورود نیکسون، معاون رئیس جمهور امریکا به تهران تعیین و اعلام شد. پیش از این در ۲۴ آبان همان سال اعلام شده بود که نیکسون از طرف آیزنهاور، رئیس جمهوری ایالات متحده و به دعوت رسمی دولت ایران به تهران می آید.

نیکسون در واقع به ایران می آمد تا نتایج تحولات اخیر را که به تعبیر آیزنهاور «پیروزی سیاسی امیدبخشی را در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی نموده است» ببیند.

پیشاپیش وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون قطعی می نمود. به رغم یأس گسترده مبارزان و سرکوب شدید مخالفان دولت کودتا، هنوز در برخی مجامع مخالفت های جدی بروز می کرد. در این میان و با آشکار شدن نقش مداخله‌جویانه ایالات متحده امریکا در تمهید مقدمات سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، این دولت خارجی که پیش از این با شعار کمک به گسترش آزادی و پیشرفت اقتصادی و مقابله با گسترش نفوذ کمونیسم، توانسته بود روابط خوبی را به دور از قضاوت منفی افکار عمومی با دولت ایران برقرار نماید، برای اولین بار به عنوان یک «نیروی مداخله‌جوی منفور» نزد افکار عمومی درآمد.

امریکایی ها که به دنبال جای پای محکم تری در ایران می گشتند و در قرارداد کنسرسیوم نفتی در پی سهم بیشتری بودند، به سرعت مورد قضاوت افکار عمومی ایران قرار گرفتند و البته با توجه به روابطه حسنه دولت سپهبد زاهدی با دولت امریکا و نیز سابقه عدم همکاری قبلی این دولت در حل مشکلات مالی دولت دکتر مصدق قضاوت افکار عمومی نمی توانست مثبت باشد.

در پنجم آذر ۳۲ نیروهای نظامی و امنیتی رژیم شاه به منظور کنترل اوضاع و حفظ آرامش سفر نیکسون، در دانشگاه تهران مستقر شدند تا از هر گونه مخالفت احتمالی جلوگیری کنند.

در همین روز، یکی از دربان های دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد مستقر در دانشگاه دستور می رسد، «باید یک دانشجو را شقه کرد و جلوی درب بزرگ دانشگاه آویخت تا عبرت همه شود و هنگام ورود میهمانان خارجی صداها خفه گردد و جنبندهای نجنبد.» انتشار این خبر در فردای آن روز بر جو ملتهب دانشگاه افزود.

در شانزدهم آذر نیروهای نظامی مستقر در دانشگاه، با ورود به دانشکده های پزشکی، داروسازی، حقوق و علوم عده زیادی را دستگیر کردند.

مهندس مصطفی چمران که خود شاهد این واقعه بوده است، بعدها در انجمن اسلامی دانشجویان امریکا، روایت مستندی از واقعه را مکتوب و ارائه کرد که همواره مورد استناد دیگر نویسندگان سیاسی دهه ۴۰ و ۵۰ و بعد از آن بوده است. مطابق این روایت، دستگیرشدگان به وسیله کامیون به نقطه دیگری منتقل شدند و رئیس وقت دانشگاه تهران از بیم ناآرامی های گسترده تر دانشگاه را تعطیل اعلام کرد. در پی اعتراض چند دانشجو به حضور سرکوبگرانه نظامیان در دانشگاه، ارتشی ها برای دستگیری آنان وارد دانشکده فنی شدند. درگیری دانشجویان و نظامیان در دانشکده فنی اوج گرفت و نظامیان به سوی دانشجویان آتش گشودند و سه دانشجو به نام های مصطفی بزرگ‌نیا، آذر شریعت رضوی و احمد قندچی به ضرب گلوله کشته شدند.

در هفدهم آذر همزمان با ورود نیکسون به تهران تمام دانشگاه های پایتخت در اعتصاب کامل بودند و وقتی که نیکسون برای دریافت دکترای افتخاری حقوق در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران حاضر شد، یکی از مطبوعات در سرمقاله خود با عنوان «سه قطره خون» در قالب نامه سرگشاده ای خطاب به نیکسون، ضمن اشاره به سنت مهمان‌نوازی ایرانیان و رسم سر بریدن یک قربانی در پیش قدم مهمان، نوشته بود: «آقای نیکسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند».

چند روز پس از ناآرامی های شانزدهم آذر، ورود دنیس رایت کاردار موقت بریتانیا در تهران که اتفاقا با محکومیت دکتر مصدق در دادگاه نظامی همزمان شده بود، نیز خشم و نارضایتی افکار عمومی را برانگیخت.

در چهارم بهمن همان سال، علی سهیلی سفیر ایران در لندن شد؛ سهیلی که پیش از تعطیلی کنسولگری های انگلیس در ایران در دی ماه ۱۳۳۰ و احضار وی به تهران، به عنوان سفیر ایران در لندن بود، همان کسی بود که هنگام خداحافظی با مقامات وزارت خارجه انگلیس در سال ۱۳۳۰ ایشان را به پایداری در برابر دولت ملی ایران و سرنگونی دولت مصدق تشویق کرده بود.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*