حکایت کربلا…!

حکایت کربلا،نه آب است وتشنگی ونه زخم،نه اشک است ونه آه،نه روایت است  ونه دکان،حکایت کربلا درس است،درس به من وتو واو،حکایت کربلا آنقدربزرگ وعظیم است که تشنگی هایش،سرهای جداشده اش،زنجموره های خواهرانه اش، وخنجرشمرش همه درحاشیه اند..
حکایت کربلا ایستادگی است دربرابرظلم،جوانمردیست دربحبوحه غریو نامردی،فریادرساییست که توانست وهنوزنیز میتواند بشکند زنجیرهای خفقان را،درنوردیدن تبلیغات حکامی است که بامشتی سکه و دادن امارت و…حق را ناحق جلوه دادند ومردم رابه باوری غلط درافکندند،حکایت اسوه آزادگی است که درشب آخر نبردی نابرابر به مردان جنگی اش اذن خروج میدهد که حق الناس را ازگردنشان بیفکنند،حق الناس،حق الناس،حق الناس…
حکایت کربلا حکایت شیرین ماندگاری ۷۲تن از نمونه های دست چین شده انسانهایی است که خویش را فروختند به حق واینک پس از عبورازقرنها باز هستند…
حکایت کربلا حکایت غریبی است ازغربت کسانی که به التماس به میهمانی فراخوانده شدندوباعتاب و ناجوانمردانه وبا سیاس های خیانتکاردرسرزمینی نحس زمینگیرشدند..
حکایت کربلا داستان تلخ کودکانیست که تازیانه خوردند و گوشواره های خون آلود ازگوششان کندند…
حکایت کربلا فریادی است براین که فاصله بین شهادت وشقاوت ، وظالم ومظلوم به اندازه تارمویی است که فقط حسین توانست معنایش کند….

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*