یادداشت امروز/گرگ ها و خبرهای تلخ!

امروز خراسان جنوبی – زنگویی zangoei@birjandtoday.ir
خسته ام از خبرهای تلخ. از این تلخ نوشته هایی که خبر می شود و کانال به کانال و رسانه به رسانه می چرخد و روح و روان مردم را می فرساید. خسته ام از این خود دیدن و خدا ندیدن و بر خلق خدا سخت گرفتن. خسته ام از پرده و دست هایی که پشتش جادو می کنند. خسته ام از آنانی که بر کرسی نشستند که گرهی بگشایند اما دست از دست تکان نمی دهند. دوست ندارم این خبر را باور کنم که دو صراف، چنین به بازار اعتماد مردم شبیخون زده اند و با قلدری قیمت طلا و ارز را هر لحظه بالا می برند اما انگار این خبر پر بیراه نیست که اگر بود باید مردی از خویش برون می آمد و کاری می کرد اما اتفاقی نمی افتد و آنچه روی می دهد هم مثل زهر، سلامت سوز است. اینان را امکانات دادیم که گره بگشایند نه که گره بر گره زنند. همین قبیل صرافان را می گویم و مسئولینی که در این ماجرا مماشات می کنند. این ماجرا مرا یاد مطلبی می اندازد از “مناقب العارفین” به این شرح که؛
روزی سلطان عزالدین کیکاوس، به زیارتِ حضرت مولانا آمده بود.
مولانا چنانکه می باید، به وی التفاتی نفرمود، به معارف و نصایح مشغول نشد.
سلطانِ اسلام، بنده وار تذلّل نموده، گفت: تا حضرت مولانا به من پندی دهد!
فرمود که: چه پندی دهم؟
تو را شبانی فرموده اند، گرگی می کنی؟
پاسبانیت فرموده اند، دزدی می کنی؟
رحمانت سلطان کرد، به سخنِ شیطان کار می کنی؟!
همانا که سلطان گریان بیرون آمد بر درِ مدرسه، سر برهنه کرده توبه ها نمود…
حالا رفتار برخی ها در این بازار و غفلت از ساماندهی آن، مرا یاد این ماجرا می اندازد و می گویم کاش مولانایی بر این کاووسیان بخروشد. بر آنان که عزت را به رنگ زرد و به تعداد سکه ها می دانند و بر خلق خدا سخت می گیرند.
کاش دستی به غیرت و قدرت بر یقه اینان بنشیند که یقه مردم را به دست گرفته -و با این رفتارشان – می خواهند بر زمین بکشانند. نمی دانم تا کی باید بر این بستر استرس بنشینیم و تا کی باید جواب مردم را پس دهیم که از فقر عمل در رفتار دولتمردان شکوه دارند.
نمی دانم خبر به بالاها می رسد از حرف هایی که مردم در میان می گذارند یا نه، اگر می رسد که می دانند و اگر نمی رسد بدانند که تلخ تر از تلخ است سخن ها و طعم ناخوشایندی دارد کلمات.
بدانند که اگر پایان این تلخی شیرینی نباشد نخواهیم توانست جواب مردم را بدهیم. بی جواب ماندن پرسش هم خودشان می دانند چه بد عاقبت است. خسته ام. دلخورم، رنجورم و نمی دانم چه باید گفت تا به عمل برخیزند مسئولان….

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*