یادداشت / ۱۷۵ آسمانی…! – فقط ببین حالش خوبه!

۱۷۵ آسمانی…!
آنقدر که اعداد بازایش صفر درجلویشان از هیمنه وابهتشان دراین روزها کاسته شده ودیگر صفر جلوی اعدادنه گانه نه اینکه ارزش ندارندبلکه برای خیل شکم برآمدگان گردن کلفت بازیچه ای بیش نیستد تا بدانند و احیانابفهمند که تمام ۲۰درصدشان به اندازه ۸۰ درصداین مردم فلک زده اززندگی منتفع می شوند.
وقتی می خواهی از ۱۷۵نفر کربلای چهاری بنویسی می بینی چقدر این عدد دربرابر صف تمام ناشدنی صفرهای حسابهای بانکی نشستگان برسفره انقلاب ناچیزوبی مقداراست ، دردت می گیرد ودلت هوری می ریزد پایین!
صحنه های خداحافظی آنقدرتکاندهنده هست که بایدبارهابازبینی اش کنی،به آب که میزنندو درآن سرمای کرخت کننده سراززیرآب که برمیاورند نورباران منورها چشمشان را میزند، فقط ثانیه ای زمان لازم است که باورکنند عملیاتشان لو رفته و سپس رگبار تمام ناشدنی تیربارها با شنیع ترین وضع ممکن می سوزاند زندگی بزرگ مردانی را که شدند جاده صاف کن طلبکاران انقلاب و ریاکارانی که دین مردم را دکانی کردند برای مطامع وشهوت قدرت تمام ناشدنی شان…! شدند سکوی پرش کسانی که جنگ ودفاع و شکست وپیروزی را ابزاری نگریستند و همچنان ازطلبکاران بزرگ انقلابند…از مردم طلبکارند و همیشه به آنان تشرمی زنند انگارکه مردم ملک طلق پدرشان هستند. برخی ازسفره انقلاب نصیبشان هرازگاهی تعدادی استخوان ومشتی خاک وتابوتی سبک واحیانا پلاکی…و برخی بر سرسفره نفت وگاز انقلاب چه رانهای مختلسانه وسینه های کلاه بردارانه به نیش میکشند وبادگلوی شعارهای کرکننده می زنند. هنوز اسکلت هایی که بادستان بسته باسیم را می بینم به  حقارتی که برخی باتمام دارندگی هاشان با خود سالهاست حمل می کنند دل می سوزانم…و پنجمین کربلا هم به لحاظ تلفات نیر وی انسانی وادوات چون کربلای چهار شد.
فقط ببین حالش خوبه!
شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه طلا را به خانه زنی با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت:” ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود که به خاطر بی عرضگی و بی عقلی دست راستش و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کارافتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بیحال بود چندین بار درمورد برگشت سرکارش با او صحبت کردم ولی  به جای اینکه دوباره سرکار آهنگری  برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کاری دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد، برادرانم را صدازدم و با کمک آنها او را از خانه و این دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدند که وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. ای کاش همه انسان ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!” شیوانا تبسمی کرد و گفت:” حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!!؟ همین!” شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تابرود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد:” راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گرد هم سوخته بود!”

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*