شعر طنز ۱

 

دکتر محمدرضاترکی شاعر، نویسنده و استاد دانشگاه تهران، در مذمت آلودگی هوای شهر تهران غزلی به زبان طنز سروده است که در ادامه می آید:

 

بختک ‌به ‌روی ‌سینه کجا می‌کشد نفس؟

تهران ما بدون هوا می‌کشد نفس

از پیش و پس نفس‌کش او بسته است، پس

این شهر بی‌نفس ز کجا می‌کشد نفس؟!

باید کمی تنفس مصنوعیش دهند

این شهر تا نمرده و تا می‌کشد نفس

جای هوا عصاره سرب است و سم و مرگ

هر کس کنار پنجره‌ها می‌کشد نفس

محصول این نفس خفقان است و اضطراب

بی‌چاره مانده‌ام که چرا می‌کشد نفس

از کار و ابتکار شما حاصلی ندید

این شهر در امان خدا می‌کشد نفس

ای بادهای معجزه رحمی به ما کنید

این شهر با حضور شما می‌کشد نفس

 

سعیده موسوی:

آدم عاقل که حتمن صرفه‌جویی می‌کند / ما بگوید در تو و من صرفه‌جویی می‌کند

صرفه‌جویی مطلقا مصرف نکردن نیست لیک / مرد بی‌پول عزب زن صرفه‌جویی می‌کند

گوشی‌اش را پاک از عکس و مکس و چیز و میز / در خیالش نیز گاهی صرفه‌جویی می‌کند

چون که ناز و عشوه بیش از حد شده در سطح شهر / ناز خر هم در خریدن صرفه‌جویی می‌کند

کشت خود را هسمری زیرا که دید این روزها / قلب شوهر در تپیدن صرفه‌جویی می‌کند

بعد مرگش هم مرد خواهر زنش را عقد کرد / در دو مادر زن چشیدن صرفه‌جویی می‌کند

بس که در چین بچه‌ها با یکدیگر قاطی شدند / آدمی در بچه‌ئیدن صرفه‌جویی می‌کند

کش نمی‌آید اگر خیلی پنیر پیتزا / شک ندارم در کشیدن صرفه‌جویی می‌کند

پسته در داخل اگر کتر بخندد عیب نیست / خارج از کشور شنیدن صرفه‌جویی می‌کند

وام را با سود بالا می‌دهد یک بانک خوب / در سپرده همه دیدن صرفه‌جویی می‌کند

خانه می‌سازد هلو مانند جنس نرم تن / وقت تیرآهن خریدن صرفه‌جویی می‌کند

فوتبال ما مربی یا هزینه کم نداشت / تیم ملی در دویدن صرفه‌جویی می‌کند

آسمان هم قطره قطره آب دستش می‌چکد / چون خدا در آفریدن صرفه‌جویی می‌کند

نور می‌بارد به قبر مردگان صرفه‌جو / مرده در این نور قطعن صرفه‌جویی می‌کند

آسمان بار کجش می‌افتد و طیاره هم/ در پریدن در رسیدن صرفه‌جویی می‌کند

اسم و تنوینی که در این شعر مصرف شد ببخش / شعر بعدی مطمئنن صرفه‌جویی می‌کند

***

محمد سلمانی:

به دنبال تو بودم یک نفر دیگر به پستم خورد / تو خیلی خوب بودی از شما بهتر به پستم خورد

تو اهل فضل بودی اهل شعر و شاعری اما / نمی‌دانم چه شد یک مرد نان آور به پستم خورد

تو داری دفتر شعری و او را دفتر کاری است / همین آقا که گفتم در همین دفتر به پستم خورد

تو را می‌خواستم تنها برای دوستی اما / یکی مثل شما در قالب شوهر به پستم خورد

تمام دختران دنبال نام‌اند و خدا را شکر / که من دنبال اصغر بودم و اکبر به پستم خورد

 

 

 

 

اسماعیل امینی:

محتسب در کوچه‌ای گفتا به دزد / خوب گیر افتادی ای آفتابه دزد

دزدی آفتابه در گام نخست / خود نشان ذوق و استعداد توست

در وجودت ای فلان بن فلان / هست استعداد دزدی کلان

ای بسا دزد کلان شد، جیب‌بر / آفتابه دزد، شد دزد شتر

روز روشن پیش چشم پاسبان / آفتابه می‌بری از مردمان

در شب تاریک و دور از چشم ما / خود چه دزدی‌ها کنی ای بی‌حیا

محتسب چون دیده بیدار خلق / آفتابه محرم اسرار خلق

آفتابه بوده انسان را از قدیم / در اتاق فکر انسان را ندیم

در اتاق فکر از روز الست / آفتابه دیدنی‌ها دیده است

دیده اما رازداری کرده او / چون نبوده اهل بحث و گفت‌وگو

اهل گمنامی و محرومی‌ست او / شاهکار صنعت بومی‌ست او

آفتابه لوله است و دسته است / شاهکار دیگران را شسته است

آن زمان که آمد از شهر فرهنگ / دستمال و شیر و سیفون و شلنگ

در اتاق فکر جای او نبود / آفتابه جلوه‌ای دیگر نمود

در خیابان‌های شهر و کوچه‌ها / کم کم آمد در میان ماجرا

با اراذل بود گاهی در مصاف / شدن مدال گردن اهل خلاف

گردن‌آویز اراذل شد چرا؟ / تا ندزدد هیچ‌کس آفتابه را

گفت دزد آفتابه: ای عمو / تو نمی‌دانی در این شهر از چه رو

آن که ثابت شد شتر دزدیدنش / نیست آویزان شتر از گردنش

گفت: هی هی حرف بودار است این / چشم بگشا خط قرمز را ببین

بیش از این پرونده را سنگین مکن / هرچه خواهی کن ولیکن این مکن

مهدی استاد احمد:

سه‌تا غصه به‌شدت یادم افتاد / دوتاشان را به‌سرعت بردم از یاد

یکی‌شان اینکه یادم رفته از کی / کتابم گیر کرده توی ارشاد

«ز دست دیده و دل هردو فریاد / که هرچه دیده بیند دل کند یاد»

دوباره نکته‌ای را یادم افتاد / کتابم گیر کرده توی ارشاد

ته چاه عمیقی می‌زنم داد / سر کوه بلندی می‌وزد باد

به غیر از سوزن من توی این شعر / کتابم گیر کرده توی ارشاد

طلب کردم دلار نرخ آزاد / فروشنده دوتا سکه به من داد

تشکر کردم از ایشان و گفتم / کتابم گیر کرده توی ارشاد

اگر ظرف غذا باشد به تعداد / غذا هم می‌رسد حتما به افراد

چرا پس با وجود این‌ عدالت / کتابم گیر کرده توی ارشاد

اگر که در بیاید از کسی داد / به سرعت می‌رسد نیروی امداد

تعجب می‌کنم با این‌همه نظم / کتابم گیر کرده توی ارشاد

در عصر سایبر و تسخیر پهباد / که شد اینترنت ملی هم ایجاد

در عصر انفجار اطلاعات / کتابم گیر گرده توی ارشاد

شبی شد ماهی از تنگ خود آزاد / و با آزادی‌اش درسی به من داد

خجالت می‌کشم دیگر بگویم / کتابم گیر کرده توی ارشاد

سیه‌چشمی به کار عشق استاد / به من درس محبت یاد می‌داد

مرا از یاد برد آخر، ولی من / کتابم گیر کرده توی ارشاد

یکی دردش یکی درمانش آباد / یکی وصلش یکی هجرانش آزاد

من از درمان و درد و وصل و هجران / کتابم گیر کرده توی ارشاد

گلی خوشبوی در حمام بغداد / رسید از دست کا‌گ‌ب به موساد

پیامک زد به سی‌آی‌ای، ام‌آی‌سیکس / کتابم گیر کرده توی ارشاد

یکی بویی شگفت‌انگیز می‌داد / به‌طوری که وجودم رفت بر باد

به او گفتم که مشکی یا عبیری / کتابم گیر کرده توی ارشاد

اگر خسرو بپرسد کیست فرهاد / چه توضیحی برایش می‌توان داد

همان بهتر که آنجا هم بگویی / کتابم گیر کرده توی ارشاد

دو شب خوردم به جای شام سالاد / شدم از بند هرچی چربی آزاد

ندارم هیچ اضافه‌وزنی اما / کتابم گیر کرده توی ارشاد

نگاهم تا به چشمان تو افتاد / همه عقل و شعورم رفت بر باد

شما توی گلویم گیر کردی / کتابم گیر کرده توی ارشاد

به‌ناگه عابری در جوی افتاد / گرفتم دست او را باب امداد

وی از بنده تشکر کرد، گفتم / کتابم گیر کرده توی ارشاد

یکی از پشت‌بام برج میلاد / درون تونل توحید افتاد

زدم اورژانس فورا زنگ و گفتم / کتابم گیر کرده توی ارشاد

اگر دستم رسد بر چرخ زامیاد / به‌دقت می‌کنم آن چرخ را باد

مگر آن لحظه‌ها یادم رود که / کتابم گیر کرده توی ارشاد

سرم خلوت! حسابم پر! دلم شاد! / شدم از بند عقل آزاد آزاد

دیریم رام رام دارام رام رام دیریم رام / کتابم گیر کرده توی ارشاد

ناصر فیض:

شعری که قرار است نمک داشته باشد / پیدا است که باید متلک داشته باشد

در مصرف رندانه کک قائده داریم / هر پاچه قرار نیست که کک داشته باشد

وقتی که خودش داشته ما کار نداریم / خب داشته اصلا به درک داشته باشد

لبخند یکی از تبعاتی است که در طنز / می‌آید تا خنده محک داشته باشد

آدم چه نیاز است بخندد وسط جمع / وقتی که لبش نیز ترک داشته باشد

ایکاش که از نو بنگارند دبیران / تاریخ نباید حسنک داشته باشد

مردودترین قسمت تاریخ همین‌جاست / اینجا که بشر نمره تک داشته باشد

با صحبت اگر حل بشود کار درستی است / هر کس که به هر مسئله شک داشته باشد

آن قدر زبون نیست که آدم نتواند / یک قطعه زبان بین دو فک داشته باشد

آیینه که زیبا نکند زشت کسی را / زیبا چه نیاز است بزک داشته باشد

آن قدر شکم باد شد از فقر که امروز / دلبند شما بادکنک داشته باشد

می‌ترسم از آن روز که در نامه اعمال / پا تا سر ما دوز و کلک داشته باشد

وقتی که مگس ساکن کندوی عسل شد / باید که عسل هم شکرک داشته باشد

آدم به خدا باز کمی وسوسه دارد / برجی بر میدان ونک داشته باشد

حالا که جوانیم ولی عیب ندارد / آدم سر پیریش کمک داشته باشد

اینها همه شوخی است فقط لقمه‌ نانی / کافی است اگر چند کپک داشته باشد

 

 

 

میز باوفا! سعید سلیمان پور ارومی

 

یکی از بزرگان به شکلی تمیز

شنیدم که چسبید عمری به میز!

 

چو گیسویِ مه‌طلعتانِ «طراز»

مدیریت و عمر او شد دراز

 

به هنگام نزعش ز خویشان کسی

برآن میز زد زور بیجا بسی

 

نشد کَنده میز از برِ  محتضر

مگر شد از آن محتضر را خبر

 

بزد شیشه قرص را  بر سرش

که میزش نگردد جدا از برش

 

همه در عجب چون پس از مرگ نیز

نداد از کف خویش دامان میز

 

نگو میز بر کس ندارد وفا

تو بنگر وفاداری میز را

 

شده میّت و میز با هم کفن

در این کار حیران شده  گورکن

 

جدا کردنش چون نه مقدور شد

به همراه آن میز در گور شد!

 

معصومه پاکروان:

 

تورا از بین صدها گل من احمق جدا کردم

نفهمیدم غلط کردم من از اول خطا کردم

…شدی نزدیک وهی گفتی ضرر حالا ندارد که

پسندیدم تو را، من هم ولی  نازو ادا کردم

شد آغاز ارتباط ما بدون فکر وبی منطق

لگد کردم غرورم را ووجدان را رها کردم

پیامک می زدی هرشب سر ساعت دقیقاً ۹

خودت را کشتی وآخر شمارا تو صدا کردم

وکم کم این پیامک ها عجیب ومهربان تر شد

ومن هم قصر پوشالی برای خود بنا کردم

نشستم در خیالاتم زدم تاریخ عقدم را

ود ر رۆیا دودستم را فرو توی حنا کردم!

به فکر مهریه بودم جهازم را چه می چیدم

من احمق ببین حتی که فکر شیر بها کردم

از آن شب ساعت ۹ من پیامک می زد م هرشب

خودم با سادگی هایم عروسی را عزا کردم

…شدی تو بی خیال ومن شدم هی بی قرار تو

تو هی برمن جفا کردی، من احمق وفا کردم

ولی رفتم به یک مسجد، بلاتکلیف ومستأصل

برای آن که برگردی فقط نذرودعا کردم

جواب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی

مگرکوری ندیدی که به تو عقلی عطا کردم؟»

…من امشب بی خیال تو ردیف وقافیه هستم

تو کاری با دلم کردی که فکرش رو نمی کردم !

 

در مدح هدیه! سعید سلیمان پور ارومی

 

در تن خسته و دلمرده من جان ،هدیه!

شام تاریک مرا چون مه تابان ،هدیه!

 

همچو بلبل به نوا آمدم از عشق رخش

باغ آمال مرا سنبل و ریحان ،هدیه!

 

«پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت»

روز مادر بدهد تا که به مامان ،هدیه!

 

هدیه خوب است که همسایه به همسایه دهد

من به همسایه دهم «شاعر» و «چوگان» ،هدیه!

 

مُهره مارش اگر نیست چسان ظرف سه‌سوت

مِهر خود را فکنَد در دل انسان ،هدیه!

 

من به کارایی او یکسره ایمان دارم

چه کسی گفته که غارتگر ایمان،هدیه!

 

به یکی «کارت» که آزار کسش در پی نیست

زحمتی می‌کشد از مردم نادان ،«هدیه»!

 

«کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت»

مگر آن‌وقت که دادیم به ایشان ،هدیه!

 

پول چایی که ندادیم ولیکن دادیم

استکان-نعلبکی،قوری و فنجان ،هدیه!

 

آشنا چون به قوانین اداری باشد

در ادارات کند مشکلم آسان ،هدیه!

 

نه فقط بهر مدیران و معاونهاشان

گاه دادم به نظافتچی و دربان ،هدیه!

 

آنچه اصل است بدانید فقط قانون است

لیک تکمیل‌گرش-در حد امکان- هدیه!

 

هم از اینسو به همه هدیه، فراوان دادیم

هم از آنسوی گرفتیم فراوان ،هدیه!

 

ظاهرِ ساده ولی باطنِ خاصی دارد

داخل «کارت» چه زیبا شده پنهان ،«هدیه»!

 

ناگهان خنده‌زنان می‌پرد از «کارت» برون

سورپریزی شود از بهر مدیران ،«هدیه»!

 

ردّ احسان نتوان کرد زمانی که کسی

بدهد بهر تو از بابت احسان ،هدیه!

 

چونکه با رشوه ملعون کَمکی همشکل است

گاه در محکمه کلاً شده کتمان ،هدیه!

 

تو به اشخاص، بُنِ البسه دادی هدیه

داده قاضی به تو پیژامه زندان،هدیه(!)

 

*

بس عجب نیست گر امشب سخنم شیرین است

که در این شعر و غزل شد شکرافشان ،هدیه!

 

شخص شخیص- عباس احمدی

 

آنکس که به دست وام دارد

در بورس دو صد سهام دارد

 

اوقات فراغتش زیاد است

ده دیش به پشت بام دارد

 

همواره سری درون سایتِ

سه نقطه و دات کام دارد!

 

بر  دیدن فیلم‌های سیما

البته هم التزام دارد

 

گه محو جوانی زلیخاست

گه کف به لب از قطام دارد!

 

ویلای فراخ! در لواسان

که مرغ و خروس و دام دارد

 

کابینت MDF ندارد

اما سند بنام دارد

 

آنجا همه روزه با نگارَش

دیم دارم دارادام دارام دارد

 

ده مدرک دکترا و ارشد

از کالج داش غلام! دارد

 

از بس‌که لیاقتش زیاد است

چندین پُست و مقام دارد

 

حاجت به بیان نباشد البت

کاین پست علَی‌الدوام دارد

 

خسته شده بسکه رفته عُمره

عزم سفر سیام دارد

 

خود از اثرات اسکناس است

گر حرمت و احترام دارد

 

نه لنگی عواید حلال است

نه وحشتی از حرام دارد

 

این شخص شخیص اگرچه طشتی

افتاده ز روی بام دارد

 

با این همه باز اعتباری

در قاطبه نظام دارد

 

از خیل خواص بودنش را

از صدقه سر عوام دارد

 

از لطف خدا به اهل فقر است

این ملک اگر قوام دارد

 

خواننده خوب حال کردی

شعرم چقدَر پیام دارد؟!

 

 

 

در نکوهش بدی !

(مجید رحمانی صانع از برگزیدگان هفتمین جشنواره طنز مکتوب)

کار هست!(طنز)

صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را

نیکی چه بدی داشت …! که دیدی ثمرش را !

هر کس به تو بد کرد، نیاور تو به رویش

در فرصت مطلوب درآور پدرش را

آنگاه اگر کینه تو کم نشد از او

بعد از پدرش‌، گیر سراغِ پسرش را

خوب است که آدم به کسی بد ننماید

خوب است بپاید همه ‌دور برش را

یا اینکه اگر کار بدی کرد، بداند

باید به طریقی بکند پاک اثرش را

آنکس که خرش می‌رود آنجا که نباید

حتماً نگرفته جلوی کار خرش را

آن یار که ارقامِ حسابش شده میلیارد

باید که نگیرند جلوی سفرش را

برعکس، بگویند هنر کرد که دررفت

در گینس هم ثبت کنند این هنرش را

در راه اگر رد شده باشند ز …

باید بپذیرند تمامِ خطرش را

دادیم پر و بالش و حالا نگرانیم

دیگر نتوانیم بچینیم پرش را

گفتند که خوب است ببخشیم بدی را

بخشیدم و هر مرتبه دیدم بَتَرش را

شلوارِ لیِ گل پسرش بس که می‌افتد

مردم همه دیدند دو ثلث کمرش را

بسیار از این جنس مسائل همه جا هست

بگذار نگوییم از این بیشترش را

خالق سرِ خلقت، نظر از خلق نپرسید

خوب است بپرسند از آدم نظرش را

هشدار! شب شعر درش باز نماند

این بهتر از آنست که بندند درش را

****

کار هست!

عباس احمدی

هی مگویید ای جوانان جعلّق: کار نیست

کار هست اما برای مردم بیکار نیست!

آن مدیر چند شغله زحمتش را می کشد

پس مشو پاپیچ کار و فکر کن انگار نیست

راز الافی ز مسئولی وزین، جویا شدم

گفت: این جز فتنه عمّال استکبار نیست

گفت: شغلت چیست؟ بی خود هی چرا نق می زنی؟

گفتمش غیر از فروش تخمه و سیگار نیست

گفت: داری شغل  والایی خدا را شکر کن

مثل سعدی در نظامیّه تو را ادرار نیست!

وضع ما در شغل از خیلی ممالک بهتر است

تو برو تا گینه، می بینی همین مقدار نیست

هرکسی بیکار باشد عارف و آزاده است

نزد سالک، شاغل و بیکار، خود معیار نیست

نیم ساعت کار هم یک شغل می گردد حساب

اشتغال آقا نماز جعفر طیّار نیست

گفتمش: بر طبق آمارت تماما” شاغلیم

گفت: البته، نمی خواهی برو اجبار نیست

دیدم انگاری سرم را شیره می مالد به حرف

ظاهرا” بیکار بودن زشت و ناهنجار نیست

گفتمش: از سر کلاهم را چرا برداشتی؟

“گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست”!۱

————-

۱- مصراع از پروین اعتصامی است.

****

روباه و زاغ

مهدی تمیزی

روبهی در راه سختی می‌گذشت

ناگهان از فرطِ پیری درگذشت

زاغکی هم با پنیرش بر درخت

گفت: لعنت بر دکانِ حال و بخت

بارِ اول، او پنیرم را ربود

خر تر از من گو در این عالم نبود

آخر ای زاغک چرا منتر شدی

با تملق‌های ساده، خر شدی

در همین هنگام روباهی دگر

گفت: جانم ای مسما، ای جگر

ای سیه چشم و سیه ابرو، سلام

ای سیه خال و سیه گیسو، سلام

ای لب و منقارِ تو، قند و نبات

بر منِ مسکین، لبالب کن زکات

گونه‌هایت از حیا گل کرده است

دست و پای بنده را شل کرده است

ای به قربان کت و کول و کمر

دیده‌ام هر شب تو را من در قمر

لیک دستم کوته و رویت سراب

هی پر و خالی شود چشمم ز آب

زاغک ساده به خود گفتا چنین:

روبهِ اول نگفتا این چنین

خاک بر گورِ تو زاغِ بی کلاس

جمله‌ای گو تا نگردی آس و پاس

زاغک و آن قیل و قال و قارقار

می‌شود تکرار در این روزگار

 

روح الله احمدی:

یار از بنده، من از یار بدم می‌آید
یعنی از عامل آزار بدم می‌آید

البته اولش از یار خوشم می‌آمد
چند وقتی‌ست که از یار بدم می‌آید

یار! ای عامل خالی شدنِ جیب از پول
با تو از کوچه و بازار بدم می‌آید

بودنت درد و فشار است، نبودت زشت است
از تو مثل کشِ شلوار بدم می‌آید

تحت تاثیر غذاهای تو عمری‌ست که از
شام و صبحانه و ناهار بدم می‌آید

راهِ آرامشم انگار جدایی‌ست فقط
گرچه بسیار از این کار بدم می‌آید

ماندنِ پیش تو عادت شده، ترکت مرض است
از تو اندازه سیگار بدم می‌آید

توی اخبار نمودارِ جدیدی دیدم
که از اخبار و نمودار بدم می‌آید

طبق آمار، همه! مهریه را می‌گیرند
طبق آمار… از آمار بدم می‌آید

جز ردیف غزلم، قافیه هم تکراری‌ست
خودم از این همه تکرار بدم می‌آید

نه! نگو قافیه تنگ است، دلم می‌خواهد
هی بگویم که من از یار بدم می‌آید!
*

 

 

 

 

 

رضا احسان‌پور:

به نام خداوند نان آفرین /  و دندان و نان توامان آفرین

خداوند اقشار شاسی بلند / و بیچاره‌ها را ژیان آفرین

از این خاک سهمی به ما داده است / خداوند آبونمان آفرین

خداوند لبخند و شوخی و طنز / خداوند شیرین بیان آفرین

خداوند موسیقی سنتی / سراج، افتخاری، بنان آفرین

حسین علیزاده و ذوالفنون / و کامبیز روشن‌روان آفرین

و خواننده آن ور آب را / به اصرار نسل جوان آفرین

برای بز و گوسفندان شبان / برای شتر ساربان آفرین

برای بشر سازمان ملل / رئیسی چو کوفی عنان آفرین

خداوند ژول ورن، کافکا، چخوف / فهیمه رحیمی رمان آفرین

نبوده به غیر از نویسنده‌ها / برای کسی داستان آفرین

و شاعر هم البته شاعر شده / به لطف خدای دخان آفرین

نه البته سعدی نبود اهل دود / لذا با چه شد بوستان آفرین

خداوند همسر ده مهربان / برای سمند، ارغوان آفرین

چرا کاکتوسش رسیده به من / خداوند سرو چمان آفرین

چه زخمی از این بدتر آیا بود / که زخمت زند پانسمان آفرین

فلان طرح ناقص شده افتتاح / به نام خدای روبان آفرین

خدایی که در سایه‌اش می‌شوند / همه دین فروشان دکان آفرین

علیرغم تحریم دشمن ولی / خدا می‌شود راندمان آفرین

سرکوچه‌ای گوجه‌ها را گران / سر کوچه‌ای رایگان آفرین

و تحت فشار تورم مرا / بسی قابل زایمان آفرین

برای سفرهای استانی / فلان شهر هم ارمغان آفرین

برای مدیران این مملکت / مدیریتی بی‌کران آفرین

و عمری زیاد و دراز و طویل / بلاانقضا، جاودان آفرین

چه سرویس‌ها شد دهانم در این زندگی / خدای بزرگ دهان آفرین

اگر زهر شرط است ما خورده‌ایم / به جان تو ای استکان آفرین
ولی باز با این تفاسیر شکر / تشکر خداوند جان آفرین
هزار آفرین صدهزار آفرین / همینطور هی همچنان آفرین

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*