نگران تر از خودش نباش!

داستان های استاد شیوانا : نگران تر از خودش نباش!

شیوانا همراه کاروانی از راهی می گذشت. در این سفر با مردی تاجر هم سفر بود که به قصد تجارت با تنها پسرش سفر می کرد.

مرد تاجر بسیار دقیق و پرکار بود و به هر آبادی که می رسیدند بخشی از اجناس خود را به تناسب وضعیت مالی اهالی به آنها عرضه می کرد و از آنها جنس هایی که مناسب می دانست می خرید و به راه خود ادامه می داد. اما برعکس مرد تاجر، پسر او بسیار خوش گذران و تنبل بود و در هر استراحت گاهی به دنبال عیش و عشرت خود می رفت و موقع حرکت بخش زیادی از وقت مرد تاجر به یافتن پسرش و سروسامان دادن به شکل و ظاهر او تلف می شد.

یک شب شیوانا و مرد تاجر و پسرش با جمعی دیگر گرد آتش نشسته بودند و استراحت می کردند. مرد تاجر با گله مندی به شیوانا گفت: “شما که تجربه دارید به این پسر من نصیحت کنید که تجربه و مهارت تجارت در عمل به دست می آید و این سفر بهترین تمرین برای یادگیری شگردهای ریز تجارت است. او متاسفانه وقتش را به بازیگوشی تلف می کند و اصلا گوشش به حرف های من بدهکار نیست!؟”

شیوانا نگاهی به پسر انداخت و گفت: “او را همین الان با حداقل توشه و پول، تنهایی به شهر خودت برگردان و بقیه راه را تنها سفر کن!” چشمان پسر تاجر از ترس گرد شد و مرد تاجر هاج و واج به شیوانا نگاه کرد و در حالی که سعی می کرد پسر ترسیده و هراسان خود را آرام کند گفت: “چه می گویید!؟ این چه نصیحتی است؟! می گویید او را دست خالی بفرستم و هیچ کاری برای او انجام ندهم؟ او دچار زحمت زیادی خواهد شد و چه بسا هرگز سالم به مقصد نرسد؟”

شیوانا با تبسم گفت: “مگر این همه شب و روز که نازش را کشیدی و تر و خشکش کردی در رفتار او تاثیری گذاشته است. مادامی که کسی خودش طالب خوشبخت شدن نباشد، اگر همه آدمهای اطراف او هم تلاش کنند باز او خوشبخت نخواهد شد و همان مسیر بدبختی و فلاکت خودش را ادامه خواهد داد.

او تا به خودش نیاید هیچ کاری از دست تو ساخته نیست. هرگز برای کسی بیشتر از خودش نگران نباش که فایده ای ندارد و تلاش و زحمتت بی جهت هدر می رود. باز هم می گویم تنها راهی که این پسر به خود می آید و نتیجه کار زشت خود را می فهمد این است که تو جلوی ضربه ها و عوارض رفتار ناپسند او را نگیری و بگذاری خودش به طور مستقیم عواقب کارهای نازیبای خودش را ببیند. این تنها نصیحتی است که از من ساخته است.”

مرد تاجر دیگر چیزی نگفت. روز بعد پسر تاجر اولین کسی بود که برای کمک به پدرش و عرضه محصولات به آبادی سر راه پیشقدم شده بود. او با جدیت کار می کرد و اصلا آن جوان عیاش و خوشگذران روز قبل نبود.
مرد تاجر در یک فرصت نزد شیوانا آمد و گفت: “نمیدانم صحبت های دیشب شما چه تاثیر عجیبی داشت که از امروز صبح این پسر طور دیگری شده است و از من هم بهتر کار می کند.”

شیوانا تبسمی کرد و گفت: “حالا قضیه فرق می کند. اکنون مقابل تو پسری است که خودش می خواهد خوشبخت شود و برای این کار تلاش می کند. پس وظیفه توست که به او کمک کنی تا به خواسته اش برسد. اکنون او بیشتر از تو طالب خوشبختی و سعادت خودش هست و به همین دلیل زحمات و از خودگذشتگی های تو اکنون دیگر بیهوده نیست. اما به خاطر بسپار که هرگز برای کسی بیشتر از خودش نگران نباشی!”

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*