کرامتی در حد یک کلًه گوسفند

امروز خراسان جنوبی_ محمد راعی‌فرد
دوربین مغازه روشن است. جوانی وارد می‌شود. چند‌ثانیه مکث می‌کند. نگاهش را می‌دزدد. دستش را درازمی‌کند. یک کله‌پاچه می‌قاپد و مثل کسی که سهمش را پس گرفته، می‌گریزد. نه سرقت از بانک است، نه غارت طلا. فقط یک کله‌ است؛ از سینی بخارزده یک طباخی. اما چرا این‌قدر سنگین است؟ چرا تماشای این صحنه، دل آدم را، خالی می‌کند؟ چون این، فقط یک کله نیست! تکه‌ای‌ست از کرامت انسان. تکه‌ای‌ست از زندگی عادی. تکه‌ای‌ست از سفره‌ای که سال‌هاست کوچک و بی‌ سروصدا، ناپدید شده. چیزی‌ست که حالا، خیلی‌ها دیگرتوان خریدنش را ندارند. روزی روزگاری، کله‌پاچه، غذای سحرگاهی کارگرها بود! نشانه‌ای از جان‌کَنی شرافتمندانه و شکمی که لااقل یک روز در هفته سیر می‌شد. اما حالا؟ شده نماد فاصله طبقاتی! غذای لوکس! لقمه‌ای که باید به‌آن دست‌برد زد! نه از سرِ طمع، بلکه از سرِ نداری. جوانی که کله را می‌قاپد، احتمالاً نه خلافکار است، نه معتاد، نه ولگرد بالفطره! او فقط یکی‌ست از صدها هزار انسانی که از چرخ، بیرون افتاده‌اند. از چرخ‌دنده‌های زنگ‌زده‌ اقتصادی، از صف‌های نامرئی رانت وآقازادگی. از قطار وعده‌هایی که، هرگز برای او توقف نکرد. شاید نه برای فروش، نه برای تفریح، فقط برای یک شبِ بدون گرسنگی! برای نجات بخشی از عزت نفسش. شاید دلش کله‌پاچه خواسته، همین‌قدر ساده، همین‌قدر انسانی. عده‌ای با دیدنِ این ویدیو خندیدند بعضی‌ها پوزخند زدند برخی تحلیل نوشتند. اما کسی پرسید پیش از این کله‌پاچه چه چیزهایی،بی‌صدا از دست رفته‌اند؟ شغل، امید، سفره، آبرو و احترام؛ همه مواردی بودند که قبلاً ازدست رفتند، و سرآخر کله‌پاچه رفت. کله فقط آخرین چیزی‌ست که می‌شد با دست برداشت. باقی چیزها، پیشتررفته‌اند. بی‌دوربین، بی‌ویدیو و بی ‌سر و صدا!