نیسان آبی شاعر: عبدالله مقدمی آن خودروی خوف و خفن، نیسان آبیابزار جنگ تن‌ به تن نیسان آبیاز رخش هم دشوارتر باشد مهارشدارد هزاران فوت و فن، نیسان آبیدانی چه باشد بدتر و کابوس‌تر ازرانندهء ماشینِ زن؟ نیسان آبی!بسیار باشد خوش‌خوراک و خوش سلیقهبنزین ‌زند هی بر بدن نیسان آبیآدم نباشد کلهم در کل دنیاقدری که باشد در وطن، نیسان آبینه بوق و ترمز دارد و نه صندلی، شدبا چار چرخ و یک لگن، نیسان آبییادش بخیر آن روزهای بچگی‌مانمی‌زد مسافر قدر ون، نیسان آبیمی‌پیچد آن‌سان دور میدان‌ها که بارشپرتاب گردد تا یمن، نیسان آبینیسان چراغ رهنما اصلاً نداردهرگز چراغت را نزن! نیسان آبییورش برد سوی پراید و پی‌کی و گلفدر جاده‌ها چون تهمتن نیسان آبییک‌ بار ما را قاطی باقالیا کردگفتا؛ به ما که جون‌ بکن! نیسان آبیمی‌خواست که راننده پیچد روبرویشگفتم: خطر داره حسن! نیسان آبیگر بهترین غول جهان را برگزینندالبته باشد رای من؛ نیسان آبی