طنز امروز ۱۱/۱۲

اهل دودم! هر چه می‌آید به دستم، می‌کشم

  • شاعر:
  • رضا احسان پور

اهل دودم! هر چه می‌آید به دستم، می‌کشم
اهل دودم! هر چه می‌آید به دستم، می‌کشم
بی برو برگرد، آن را زود، در دم می‌کشم
برخی از اجناس را البته باید نرم نرم،
دود کرد، آن وقت‌ها آرام و نم نم می‌کشم
گاه کوکم، کوک کوک کوک کوک کوک کوک!
پس لذا با «نقطه‌چین» و شاد و خرّم می‌کشم
گاه امّا وضع من از «چاد» و «گینه» بدتر است
آه! از آن وقتی که جای جنس، هی غم می‌کشم
در خماری حاضرم هر چیز را آتش زنم
دود از خود در کند، قدر مسلّم می‌کشم
تا بیابم یک نخود یا قدر یک ارزن مواد
منّت هر بی سر و پا را، جهنّم! می‌کشم
سنّتی و منقلی هستم نه اهل چیز و میز
ساده‌ام من! بی‌تعارف، بی خم و چم می‌کشم
یک نفر را می‌شناسم مثل اگزوز دودی است
منصفانه پیش او من جان تو کم می‌کشم
بیش از این‌ها پا نکن در کفش من، شاعر! برو
بد خمارم! ناگهان دیدی تو را هم می‌کشم

تولید ایران

  • شاعر:
  • روح الله احمدی

تولید ایران
معرفت را! عشق را! از مردم تهران بخر
لافِ ناب و خوب را از نافِ آبادان بخر
هرچه می‌خواهی بخر البته پنهانی بخر
آی ایرانی! بیا تولید ایرانی بخر
چشم و هم‌چشمی بکن، بعدش دهن‌بینی بکن
تا دهان خلق را… گاهی سخن‌چینی بکن
کارهای سنتی و خوب و آیینی بکن
پشت بر فرهنگ غرب و مسلک چینی بکن
هرچه می‌خواهی بیا فرهنگ مجانی بخر!
آی ایرانی! بیا تولید ایرانی بخر
از بلاد کفر و طاغوت ای مسلمان! زن نگیر
کلا از هر جای دنیا غیر از ایران زن نگیر
توی ایران زن گرفتی مفت و ارزان زن نگیر
تا نکردی مهرِ او مال و تن و جان زن نگیر
همسری خوش‌تیپ و خوش‌سیما و مامانی بخر
آی ایرانی! بیا تولید ایرانی بخر
می‌شود اوضاع مردم خوب، چون برجام هست
نان نباشد توی سفره جاش نفت خام هست
مسکن مهر و سهام و شغل و استخدام هست
غُر نزن این نیست یا آن نیست، وقتی وام هست
خودروی ملی به جای بنز و پاگانی بخر
آی ایرانی! بیا تولید ایرانی بخر
تا نمیرد اقتصاد و دور باشد از خطر
تا نخوابد صنعت و تولید و فرهنگ و هنر
تا بماند سرفراز این خاک و مرز پرگهر
در رگانت هست خون آریایی‌ها اگر
هموطن! ساندیس جای ردبول و رانی بخر
ایرانی! بیا تولید ایرانی بخر

عید آمد و شد مشکلِ من بیشتر از پیش

  • شاعر:
  • سوزن الشعرا

عید آمد و شد مشکلِ من بیشتر از پیش
عید آمد و شد مشکلِ من بیشتر از پیش
ای وای از این مایه‌ی بدبختی و تشویش
یک سو زده زن زیرِ بغل زانویِ ماتم
یک سو پسرم صاعقه درمی‌کند از خویش
این میوه و شیرینی و نقل و گز و آجیل
آن خواسته البسّه‌ی نو از من درویش
این ایل و تبارش همه عازم به شمالند
آن می رود امسال رفیقش سفر کیش
پیوسته فقط زخم زبان می‌زندم این
آن میکشدم پیرهن و می‌کَنَدَم ریش
تا خرخره افتاده‌ام انگار که در گِل
در چنته ندارم به خدا هیچ… کم و بیش…
ای عید، چه لوتی کُشیّ و بی‌رگ و نامرد
ای عید، چه بدذاتی و بدخواه و بداندیش
بسته شده بر روی من از لطف تو شش‌در
هستی تو برای کسبه گرچه دو تا شیش
جز رنج برای ضعفا نیستی ای عید
ای نوش نزن اینهمه بر پیکر من نیش…

ما نباید جنس بنجل از پکن وارد کنیم

  • شاعر:
  • مصطفی علوی

ما نباید جنس بنجل از پکن وارد کنیم
ما نباید جنس بنجل از پکن وارد کنیم
ما نباید مهر و تسبیح و کفن وارد کنیم
خودروی ملی اگر تولید می شد بیشتر
هیچ می رفتیم از خارج لگن وارد کنیم؟
سر بچرخانی فراوان است در اطرافمان
واقعا زشت است از جایی لجن وارد کنیم
ما که مسئولانمان شاخند در تولید آن
پس چرا از کشورِ ترکیه«ون»وارد کنیم؟
قدر کافی مفت خور داریم،لازم نیست پس
طالب العلم از امارات و یمن وارد کنیم
تا بگیرد پاچه ی ما را،فراوان است سگ
پس چه معنی می دهد سگ از عدن وارد کنیم؟
جوش آوردند مردم،گازتان را کم کنید
تا نخواهیم از بلادِ غرب فن وارد کنیم
از«توانستن»به تنهایی چه کاری ساخته ست؟
کاشکی یکبار تنها،«خواستن»وارد کنیم

شاخنامه

  • شاعر:
  • عبدالله مقدمی

شاخنامه
پی افکندم از نظم کوخی چرند
که از باد و باران بیابد گزند
نه از باد و باران که با چند فوت
بپاشد همه تار و پودش سه سوت
بله! «شاخنامه» درآمد برون
پس از اینهمه درگذشت قرون
«یکی داستان است پر آب چشم»
که در نزد آن فیلم هندی است پشم
بگویم برایت یکی داستان
که مانند آننیستش در جهان
ز رستم بگویم چنان این کرت
که ریزد به یکباره کرک و پرت
نه آن مایه جنگاوری را بجوی
نه بر لشکری مهتری را بگوی
نه در جنگ دیوان شتابنده بود
نه لاتی برِ یک تنابنده بود
یکی رستم بی‌سلاح و خطر
گرفتار درمان دیسک کمر
دمی آرتروز و دمی درد پا
ز قطر شکم در فغان و عزا
ز طاسی و چربی خون بس دژم
شده شیر بی‌یال و دمب و شکم…

چهارشنبه سوری

  • شاعر:
  • ابوالفضل الشعرا

چهارشنبه سوری
رسیدی و پر از شادی و شوری
آهای چارشنبه سوری
شنیدم با جوانان جفت و جوری
آهای چارشنبه سوری
شده فرهاد با فرزاد و هوشنگ
برای شب هماهنگ
پیامک می زند پروین بــه پوری
آهای چارشنبه سوری
پس از سالی چتیدن یا پیامک
خوشا مهسا و بابک
مزه دارد ملاقات حضـــــوری
آهای چارشنبه سوری
جوانان با مدلهـــــــای فرنگی
پی خوش آب و رنگی
تماماً نـــــــاز و گوگوری مگوری
آهای چارشنبه سوری!
نمایشگــــاه انواع مدلهــــــــا
طراوت بخش دلها
صفــــــا بخش اُناثی و ذکوری
آهای چارشنبه سوری
بساط «سرخی تــو، زردی من»
سر هر کوی وبرزن
تو هم چون مردمــان غرق سروری
آهای چارشنبه سوری
مش اصغر توی چادر دیدنی شد
پی قاشق زنی شد
که باشد استتار اینجا ضروری
آهای چارشنبه سوری
چراغ قرمز و ده حاجی فیروز
سیه روی و سیه روز
بگیرند از جماعت پول زوری
آهای چارشنبه سوری
یکی از جیغ و داد اهل کوچه
کند دندان قروچه
بگوید: داد از این حد بی شعوری
آهای چارشنبه سوری
بر اعصــــــابش زند یکریز تقّه
هیاهــــــــوی ترقّه
ندارد بیش از این تاب صبــوری
آهای چارشنبه سوری
به فحش و لعن بر آباء و اجدا
مزاحم را کند یاد
شب آمرزش اهـــــل قبوری
آهای چارشنبه سوری
مقصــر من نمی گویم تـو هستی
ولی از بمب دستی
چه چشمانی که شد محکوم کوری
آهای چارشنبه سوری
نمی دانم بهشتی یا جهنم
که کارت گشته درهم
از این دیو و دد و غلمان و حوری
آهای چارشنبه سوری

مد

  • شاعر:
  • راشد انصاری

مد
تازگی ها سینه چاکی مُد شــده
کفش پاره ، موی خاکی مد شده
آبتین،تهمینه،گرشا،گـیو،ســام
اسم های “زیرخاکی” مد شــده
جای آدم های شادِ شـیک پوش
آدم ژولــیده، شاکی مد شـده
هیبـت مختار با ریش و سبـیل
جای رمبو، جای راکی مد شـده
در بلاد رستم و گرگین و گـیو
ورزشِ بی روحِ هاکی مد شـده!
شهر ما هم مثل استان شـما
شیره ای، بنگی، کراکی مد شده
پسـتی و اوج پلشتی! ای دریغ
جای مردی، جای پاکی مد شده
وضع دنیا را ببیـن و خنده کن
منطق صلح “باراکی” مد شده!
مغز خر دارد بها ایـن روزهـا
تازگی ها این خوراکی مد شده!
آی خانم! مانتوی مشکی نپوش
مانتوی کوتاهِ لاکی مد شـده!
پرسشی دارم: چرا این روزهـا
چک جدا از اسلواکی مد شده؟!
چک جدا از اسلواکی مد شده؟!
ازدواج بنده با کی مد شــده؟!

ای مرغ تو را به جان جدت

  • شاعر:
  • محمد جاوید

ای مرغ تو را به جان جدت
با قدقد خود مرا خبر کن
یک چند بکن اضافه کاری
یک تخم نه،بلکه بیشتر کن
تصمیم بگیر و مهربان باش
از سستی و تنبلی حذر کن
محتاج به تخم توست خلقی
تخمی بِنِه و دفع ضرر کن
در حسرت اُملتی اسیریم
ای مرغ به سفره مان نظر کن
اوضاع جهان اگر چه تخمی است
لیکن تو از این خطا گذر کن
«جاوید» به مرغ خود نگو غاز
از طعنه به این بلا حذر کن!!

ترافیک نامه

  • شاعر:
  • جلال رفیع

ترافیک نامه
چنین گفت فردوسیِ پاک زاد
که رحمت بر آن پاک تندیس باد
بسی رنج بردم در این سالِ سی
ز دودِ تریلی، دَمِ تاکسی
ندیدم من از دهر، غیر از ستم
نخوردم در این شهر، جز دود و دم
به «میدان فردوسی» و «لاله زار»
دگر «شاهنامه» نیاید به کار
در این شهرِ آشفته ی بدسرشت
«ترافیک نامه» بباید نوشت
سحر چون برآید بلند آفتاب
کند چرخ گردنده پا در رکاب
بسی لشکر از وانت و کامیون
فرستد مرا بر سر، این چرخِ دون
اتوبوس و پیکان و بنز و ژیان
همه گردِ میدان و من در میان
به پا گشته هنگامه ی رستخیز
به هر سو کسان اند در جستخیز
شده محشرِ شیر هر جا عیان
خیابان، خرابان شده بی گمان
تو گویی به هر سو پیاده سوار
گرفته مرا دامن از هر کنار
بسی لشکر از آدم و آهنم
زده چنگ بر زیر پیراهنم
ز آدم، ز آهن، ز ریز و درشت
یکی پشتِ زین و یکی زین به پشت
به میدان فردوسی از چار سوی
مرا گوش بخراشد این های و هوی
چه گویم، چه پیش آید از چرخ دون
مرا بر سر اکنون در این آزمون
سپاه ترافیک ببین صف به صف
به میدانِ فردوسی از هر طرف
تو گویی که اکنون به آوردگاه
فرستاده لشکر، «ترافیک شاه»
ز هر سو سپاهی رسد فوج فوج
چو دریا که آرد به هر موج موج
یکی لشکر از «توپخانه» روان
به میدان فردوسی و بعد از آن
خروشان و غرّان و شیپور زن
سپاهِ گرانِ سپهبد قَرَن
ز پیکان و پاترول، ژیان و رنو
ز بنز و ز نیسان و گلف و پژو

بچه ها کار زشت و بد نکنید

  • شاعر:
  • راشد انصاری

بچه ها کار زشت و بد نکنید
بچه ها کار زشت و بد نکنید
خواهشا سبزه را لگد نکنید
سبزه و گل به هر کجا زییاست
هر درختی نشان لطف خداست
سبزه مثل من و تو جان دارد
حرف هم می زند، زبان دارد
با طبیعت رفیق باید بود
مثل عهد عتیق باید بود
سبزه ها را فقط تماشا کن
مثل گل چشم معرفت وا کن
شهر با سبزه می شود زیبا
مثل بندر کنار یک دریا
باطبیعت اگر که همراهی
سبزه لبخند می زند گاهی
صبحگاهان که می روی درباغ
عطر گل می کند تو را قبراق!
می شوی مست از نسیم چمن
جرعه ای باده کن حواله ی من
تا که من هم به سبزه روی کنم
با “می” ناب شستشوی کنم
سبزه، جان بهار نام گرفت
باید از سبزه احترام گرفت
خانه با گل قشنگ خواهد شد
کی در آن خانه جنگ خواهد شد؟
هر کسی گل به خانه اش باشد
خنده رویی نشانه اش باشد
گل و گلدان و سبزه های قشنگ
و درختان خوب رنگا رنگ…
آیه ی قدرت خداوند است
باعث انتشار لبخند است
گر که با گل کنی کمی صحبت
پرشوی از انرژی مثبت
سبزه و گل شریک انسانند
از مزایای شیک انسانند!
خانه ای که در او نباشد گل
می شود آدمی درآن جا خل
خل و منگل درست مثل همند
هر دوتا زود جوش و دیر دمند
گل همین پنج روز و شش باشد
بگذارید بی تنش باشد
هر که با دست چپ بچیند گل
فورا از پای راست گردد شل
چیدن گل خلاف قانون است
شخص گلچین همیشه مغبون است
می شود با بهار، شیرین زیست
هر کجا سبزه نیست، آدم نیست
آدم با اراده ی جان سخت
کی نفس می کشد بدون درخت؟
به درختان نگاه کن با شوق
تا بیایی همیشه بر سر ذوق
ریه های زمین درختانند
غزل عاشقانه می خوانند
برگ ها با نسیم می رقصند
شاید از گشت ها نمی ترسند!
میوه هاشان ببین چه شیرین است
بهترین طعم زندگی این است
سبز بودن نشانه ی عشق است
هر درختی ترانه ی عشق است
با درختان رفیق تر باشیم
نه که سازنده ی تبر باشیم

ازدواج باید کرد

  • شاعر:
  • علیرضا رضایی

ازدواج باید کرد
حمله بر احتیاج باید کرد
خر شده ازدواج باید کرد!
پادشاهی، مجردی تا کی؟
ترک این تخت و تاج باید کرد
باید آخر که دل به دریا زد
خلق را هاج و واج باید کرد
گر چه یکبار هم شده کاری
برخلاف مزاج باید کرد
جمله دندان ما چو پوسیده ست
فکر دندان عاج باید کرد
پیش دندان پزشک باید رفت
این مرض را علاج باید کرد
فکر شلغم، شکم، گرسنه شدن
سبزی و اسفناج باید کرد
فکر از دست زن کتک خوردن
ضربه های ملاج باید کرد
الغرض بی خیال باید بود
زندگی راحراج باید کرد!!

سال نـــــو در راه باشـــد دوستان

  • شاعر:
  • اسماعیل تقوایی

سال نـــــو در راه باشـــد دوستان
سال نو در راه باشـد دوستان
وقت سرسبزی باغ و بوسـتان
چنـد روزی قبل هـر سال جدید
خانه را بایـد تکانندی شـــدید
طبق معمــولِ همــه کاشانه‌ها
سـال‌ها باشـد روال خانه‌ها
خانه را بایـد تکان، مــردان دهند
در ره پاکی ِ خانـه جان دهنــــد
زن بگویـد این عمل مــردانه است
در توان شـوهـری جانانه است
من مطیعـم همسـر دردانه را
بار دیگـر می‌تکانم خانـــه را
می‌کشم صــد کهنه بـــر دیوارها
جنس کهنه می‌دهـم سمسارها
رنگ بنمــایـم در با پنجــــره
سرفه‌ها آید مرا از حنجـره
فرش‌ها را می‌نمایم شستشوی
در خیابان و کنـار آب جـوی
آنقـــــدر کاشــی بسابم این زمان
تا شـود قدم به مانند کمـان
در تمـــــام مــــــدت انجـــــام کار
همسرم باشد کنارم بی‌قرار
بی‌قــــراری‌اش برد از من قــــرار
او بگیـرد دائماً ایـراد کـــار
می‌کشـم آه و نگاهـــم می‌کند
خارج از چاله به چاهـم می‌کنـد
الغرض صدگونه سختی می‌کشم
ره به سوی تیره بختی می‌کشم
در دعایــــم خواهـــــم از پروردگار
سال نــــو دیگـــــر نزایــــد روزگار

یاد دارم در سکوتی سرد سرد

  • شاعر:
  • احمد آوازه

یاد دارم در سکوتی سرد سرد
یاد دارم در سکوتی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد میزد کوزه خالی می خرم
کوزه و ظرف سفالی می خرم
خانه داران، جنس بنجل می خرم
گونی و پیژامه و جل می خرم
تکه های پاره ی زنبیل را
تایر فرقان و دسته بیل را
پیچ و یاتاقان و شاتون و فنر
آفتامات و میله فرمان و سپر
دبه و دمپایی و جلد پنیر
نان خشک و پاکت خالی شیر
می خرم هر آنچه اکنون بی خودست
خارج از عرف است و بیرون از مدست
جنس نا کارآمد بی خاصیت
عامل افزایش حساسیت
همسرم تا بیت قبلی را شنید
برقی از چشمان شهلایش پری
ناگهان با رو سری بیرون پرید
گفت آقا شوهرم را می خرید

الهــــی! به مــــــردان در خانه ات

الهــــی! به مــــــردان در خانه ات
الهــــی! به مــــــردان در خانه ات
به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات
بهآنانکه با امـــــر “روحی فداک
نشینند وسبـــــــــــــزی نمایندپاک
به آنانکه از بیـــــــخ وبن زی ذیند
شب وروز با امــــــر زن میزیند
به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند
ز اخلاق نیکـــــــــوش دممی زنند
به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند!
که در ظـــرف شستن بهتاب وتبند
به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند!
یلان عوض کــــــــــــردن پوشکند
به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال
نیایددر از جیبشان یک ریــــــــال
به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگویند: مـــام
به آنانکه دارند بــــاافتخـــــــــــــار
نشان ایزو…نه!”زی ذی نه هزار
به آنانکه دامـــــــن رفــو می کنند!
ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند!
به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند!
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!
به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر!
به آن مادران به ظاهــــــــــرپدر
الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل
به آن اشک چشمان “ممّدسبیل
به تنهای مردان که از لنگـــه کفش
چو جیــــــــغ عیالاتشان شدبنفش
که مارا بر این عهـــد کن استوار
از این زن ذلیلی مکنبرکنـــــــار
به زی ذی جماعت نما لطف خاص
نفرما از این یوغمــــــارا خلاص

زبانه زد به دلم اشتیاق یارانه!

زبانه زد به دلم اشتیاق یارانه!
زبانه زد به دلم اشتیاق یارانه!
و سوخت جان من از احتراق یارانه!
شکست اگر چه جناغ من از گرانی‌ها
شکسته‌ایم من و دل جناغ یارانه!
دهان من شده پُر معده ام فدای سرت
خوش است واژه ی پرطمطراق یارانه!
بدو! کبابِ سهامِ عدالت آماده ست
بیا بپاش به رویش سماق یارانه!
اگر تورّمِ پر رو گذاشت سر‌به‌سرت
بکوب بر سر او با چماق یارانه!
ز یار صبر توانم ولی از او هرگز
فراق یار کجا و فراق یارانه!
خوشا ز ناخوشی دهر، جان بدر بردن
خوشا به دیدن یارانه از خوشی مردن!

یک نظر هم سوی اینجا کن خدا جان! گاه‌گاه

یک نظر هم سوی اینجا کن خدا جان! گاه‌گاه
یک نظر هم سوی اینجا کن خدا جان! گاه‌گاه
نقشه جغرافی خود را بچرخان گاه‌گاه
حال مشتی می‌دهی بر خارجی‌ها پشت هم
گوشه چشمی بیفکن سوی ایران گاه‌گاه
باز باران با ترانه سهم غربی‌ها شده
ما ولی افتاده گیر سیل و طوفان گاه‌گاه
ای خدا ما نیز دل داریم، این سو هم بگیر
از شلنگ رحمتت، بر ما بباران گاه‌گاه
مشکل تو‌چیست با ما؟ بی‌تعارف خب بگو!
گیج و حیرانیم بین کفر و ایمان گاه‌گاه
کشور کفار باشد در صفا و عشق و حال
مختصر حالی ندادی بر مسلمان گاه‌گاه
البته ما شاکریم از تو به هر حالی که هست
چون اجابت می‌کنی در حد امکان گاه‌گاه
گر چه امکانات تو در حد بنز است ای خدا!
سوی ما بوقی بزن در حد پیکان گاه‌گاه
گر چه جذاب است کلاً ساحل آنتالیا
گوشه چشمی بیفکن سوی ایران گاه‌گاه

این بنده ز تاخیر تو علاف شده

این بنده ز تاخیر تو علاف شده
این بنده ز تاخیر تو علاف شده
یا صاف بگویم: دهنش صاف شده!
با برج مراقبت بگویید اکنون
روح از بدن آماده «تیک آف» شده!
از این همه تاخیر تو زار و پکـرم
در صحن فرودگاه تـو دربه‌درم
بدبخت شدم در آمد از تـو پدرم
بر گیر «هما» سایه خود را ز سرم
دزدید تو را و باعث بلوا شد
ناگه نقصی در موتورت پیدا شد
یک تیر به مغز خویش زد وقت سقوط
نادم ز ربـودن هواپیما شد!
ای فکر سقوط تو همیشه جانکاه
ای جعبه تو چو بخت این بنده سیاه
ترسم روزی از خلبانت شنوم:
لطفا همگی آیه «انّا لله…»!
وقتی که به صد ادا به پرواز آیی
با ناز همی روی و با ناز آیی
از بخت خوش است از زمین برخیزی
از لطف خداست بر زمین باز آیی!
آید خللی ز برف یا بارانت
یا نقـص ، ز ناشی‌گری یارانت
ای کاش که نقص فنی‌ات رفع شود
مانند دماغ میهماندارانت!
گفتم:پس از این نخود،نخود، طیاره!
هرکس برود خانه خود، طیاره!
زین بعد نه من، نه تو، که دیگر نرخت
طیار تر از خود تو شد، طیاره!
ای تخم دوزرده هواپیمایی!
ای بال زنـــان بهر درآمد زایی!
از عمر مسافران خود می‌کاهی
بـر نـرخ بلیت خویش می‌افزایی!
شرمنده شدم حسابی از لطف شما
احسنت به لطف بی‌حساب تو، هما!
گفتم به «ارومیه» بَری ما را لیک
با نرخ بلیت خویش، بردی به کُما!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*